زندگي نامه چارلي چاپلين:
چارلي (چارلز) چاپلين" نابغه سينما ۱۶آوريل ( ۲۷ارديبهشت ماه) سال ۱۸۸۹ميلاد در لندن متولد شد.
پدر و مادرش بازيگر تئاتر بودند و خود نيز، در نخستين سالهاي زندگي، بازيگري را شروع كرد .
چارلي در سن ۲۱سالگي به نيويورك رفت و بلافاصله در يك نمايش كمدي درخشيد و سال بعد قراردادهاي مهمي با تهيهكنندگان بست و در سال ۱۹۱۳براي نخستين بار بازي در فيلمي را به عهده گرفت .
چاپلين تنها يك بازيگر نبود، او فيلمنامه مينوشت، كارگرداني ميكرد ، تهيهكننده بود و در نهايت براي فيلم موسيقي هم ساخت .
اين نابغه سينما پس از توفيق آثارش ، يك كمپاني تهيه فيلم ايجاد كرد كه در سال ۱۹۱۸با شركت چند تن از هنرپيشگان معروف بصورت كمپاني عظيم "يونايتد آرتيستز" درآمد .
با تولد سينماي ناطق ، هاليوود دچار بحران بزرگي شد و بسياري از هنرمندان معروف در مدت كمي افول كردند. اما چاپلين تسليم نشد . او تصميم گرفت همچنان فيلم صامت بسازد. استدلال او اين بود كه اساس كاراو پانتوميم (بازي بدون كلام) است .
معروفيت چاپلين باعث شد كه او با بسياري از شخصيتهاي بزرگ زمان خود چون گاندي، انيشتين و برنارد شاو ملاقات كند و مورد ستايش آنان قرار گيرد.
چاپلين درآغاز دهه ۵۰به همراه گروهي بزرگ از روشنفكران و هنرمندان از آمريكا اخراج شد و در سوئيس اقامت گزيد. او فقط يكبار در اواخر عمر براي دريافت اسكار افتخاري به آمريكا بازگشت.
چاپلين به داشتن افكار دست چپي متهم بود و در دوران "مك كارتيسم" مغضوب واقع شد و تا مدتها حق ورود به آمريكا نداشت .
پدر و مادرش بازيگر تئاتر بودند و خود نيز، در نخستين سالهاي زندگي، بازيگري را شروع كرد .
چارلي در سن ۲۱سالگي به نيويورك رفت و بلافاصله در يك نمايش كمدي درخشيد و سال بعد قراردادهاي مهمي با تهيهكنندگان بست و در سال ۱۹۱۳براي نخستين بار بازي در فيلمي را به عهده گرفت .
چاپلين تنها يك بازيگر نبود، او فيلمنامه مينوشت، كارگرداني ميكرد ، تهيهكننده بود و در نهايت براي فيلم موسيقي هم ساخت .
اين نابغه سينما پس از توفيق آثارش ، يك كمپاني تهيه فيلم ايجاد كرد كه در سال ۱۹۱۸با شركت چند تن از هنرپيشگان معروف بصورت كمپاني عظيم "يونايتد آرتيستز" درآمد .
با تولد سينماي ناطق ، هاليوود دچار بحران بزرگي شد و بسياري از هنرمندان معروف در مدت كمي افول كردند. اما چاپلين تسليم نشد . او تصميم گرفت همچنان فيلم صامت بسازد. استدلال او اين بود كه اساس كاراو پانتوميم (بازي بدون كلام) است .
معروفيت چاپلين باعث شد كه او با بسياري از شخصيتهاي بزرگ زمان خود چون گاندي، انيشتين و برنارد شاو ملاقات كند و مورد ستايش آنان قرار گيرد.
چاپلين درآغاز دهه ۵۰به همراه گروهي بزرگ از روشنفكران و هنرمندان از آمريكا اخراج شد و در سوئيس اقامت گزيد. او فقط يكبار در اواخر عمر براي دريافت اسكار افتخاري به آمريكا بازگشت.
چاپلين به داشتن افكار دست چپي متهم بود و در دوران "مك كارتيسم" مغضوب واقع شد و تا مدتها حق ورود به آمريكا نداشت .
فيلمهاي چارلي چاپلين:
زندگي سگي:
چارلي چاپلين اين فيلم را در ۱۴ آوري ۱۹۱۸ تهيه کرد. سناريست و کارگردان اين فيلم نيز خود چارلي چاپلين بود. زندگي سگي در واقع نخستين فيلم از آغاز دومين دوره فعاليت سينمايي چاپلين است. در اين فيلم شاهد زندگي مردي تنها و درمانده اي هستيم. انزواي چارلي در اين فيلم واقعا دردناک است. ادنا پورويانس، سيدني چاپلين، تام ويلسن، آلبرت استين، هنري برگمن ساير بازيکنان اين فيلم ۳۵ ميلي متري سياه و سفيد و سي دقيقه اي هستند.
چاپلين، بزرگ مرد سينماي كميك، سال ۱۹۷۷دراوج رفت و نامهاي ماندگار كه ترسيمگر اخلاق در زندگي است، از او خطاب به دخترش به يادگار ماند.
چاپلين، بزرگ مرد سينماي كميك، سال ۱۹۷۷دراوج رفت و نامهاي ماندگار كه ترسيمگر اخلاق در زندگي است، از او خطاب به دخترش به يادگار ماند.
پيش فنگ:
قهرمان بزرگ سينما در بيستم اکتبر ۱۹۱۸ فيلم پيش فنگ را با همکاري همان هنرپيشگان فيلم زندگي سگي ساخت. اين فيلم در استديو چاپلين (فرست نشنال) تهيه شده بود. به نظر بسياري از تماشاگران سينما، اين فيلم را بهترين شاهکار چاپلين قبل از فيلم جويندگان طلا مي دانندو اين فيلم کمدي هنوز تنها فيلم جدي الهام گرفته شده و از حوادث جنگ (۱۹۱۴-۱۹۱۸) به شمار مي آيد.
پسر بچه:
پسر بچه اولين فيلم طويل چارلي چاپلين است و اگر ماجراي ديوانه وار چارلي و لولوت را که مک سنت در سال ۱۹۱۴ تهيه کرد، مستثني سازيم، بايد بگوييم اين فيلم اولين فيلم بلند اوست. در پسر بچه ديگر جهان پيش و پا افتاده يک مامور پليس يا رباخوار که به صورت کاريکاتور ارايه شده به چشم نمي خورد، بلکه يک فيلم جدي تر از دنيا چاپلين و آميخته اي از درام واقعي چاپلين است. پسر بچه با فيلم زندگي سگي ارتباطي مستقيم دارد الا اين که در اين فيلم چاپلين به جاي يک سگ يک پسر بچه واقعي را به بازي مي گيرد.
طبقه ي بيكاره:
چاپلين پس از پايان رساندن پسر بچه عجله داشت قراردادش را با فرست نشنال تمام کند. دو کمدي کوتاه ساخت که البته ارزشهاي فيلم پسر بچه در آن ناديده گرفته شده است. کمديهاي ساخته شده توسط چاپلين صحنه هاي سرگرم کننده دارندکه از جمله بهترين صحنه هاي هنر چاپلين است، بدين ترتيب نمي توان ناديده شان گرفت و اگر طبقه بيکاره قابل بحث است روز پرداخت شاهکاري است، اين فيلم بر محور دنيا و دنيا داري دور مي زند. طبقه بيکاره که در ۲۵ اوت ۱۹۲۱ ساخته شده تنها ۲۰ دقيقه بود.
روز پرداخت:
فيلم روز پرداخت نيز در سال ۱۹۲۲ توسط چارلي نوشته و با بازيسازي او عرضه شد. اين فيلم هم ۲۰ دقيقه بود.
زاير:
در ۲۵ اوت ۱۹۲۲ اين فيلم ۴۳دقيقه اي توسط چارلي چاپلين تهيه شد. در اين فيلم که طي آن چارلي به هجو مامور پليس مي پردازد... شاهد هنرنمايي واقعي چاپلين هستيم. در اين فيلم چارلي مي خواهد براي رفتن به ديولز کالج سوار قطار شود، بليت مي خرد... او به جاي اينکه در کوپه مستقر شودزير واگن جا مي گيرد، اين فيلم ۴۳ دقيقه اي مورد توجه فراوان قرار گرفت.
جويندگان طلا:
جويندگان طلا در ژانويه ۱۹۲۵ توسط چارلي ساخته شد. جويندگان طلا را برخي شاهکار چاپلين دانسته اند. اما به دشواري مي توان گفت گفت ساير فيلم هاي چاپلين بدتر از جويندگان طلا هستند. در اين فيلم چارلي چاپلين در جستجوي عشق است و همسفرش در پي طلا، اما سرانجام طلا پيدا مي شود و چارلي با عشق وعده ديدار دارد کسي به درون مي آيد و ان چارپايي است... چارلي نوميد و مايوس همه چيز را رها مي کند.. اين فيلم ۷۲ دقيقه مي باشد.
سيرك:
سيرک در اکتبر ۱۹۲۵ ساخته شد. اين فيلم در استديو يونايتد ارتيست تهيه شد. در ميان فيلمهاي بزرگ چارلي سيرک از همه موزون تر و جا افتاده تر است. در اين فيلم چارلي چاپلين در نقش دلقک ظاهر مي شود و با دقت و ظرافت به بازي مي پردازد. در اين فيلم زن چابک سواري که پدر وحشي اش ( مدير سيرک ) به قصد کشت او را کتک زده به چارلي پناه مي آورد
از زيبا ترين فيلم هاي چارلي است. اين فيلم در ژوءن ۱۹۲۸ ساخته شده و چارلي چاپلين بازيگر، سناريست و کارگردان و آهنگ ساز اين فيلم است. در طي اين فيلم چارلي مي کوشد نابينايي دختر جواني را شفا ببخشد، ولي تلاشهاي وي بدون نتيجه مي ماند. چارلي در اين فيلم گرچه مثل معمول لباس پوشيده است، در اينجا بيش از گذشته، خوش لباس شده است. ولگرد فيلم پسر بچه و زندگي سگي در اين فيلم به کارمند دون پايه بيکاري تبديل شده. شلوار کمتر گشاد است و نيم تنه او کمتر تنگ، يقه شکسته دارد، اما کروات جاي خود را به گره پاپين آزاد و بي قيدي داده است. سبيل هاي ماهوت پاک کني کمي نوک تيزتر شده، اما صورت بي شتاب و بي قيد سردتر و خشن تر و انديشناک تر است. چارلي که از بالاي نردبام اجتماعي به پايين کشيده شده با نوعي بي اعتنايي از کنار حوادث مي گذرد.
منبع: ايرنا
نامه تاريخي چارلي چاپلين به دخترش ژرالدين:
چارلي چاپلين يکي از نوابغ مسلم سينماست . او در زماني که در اوج موفقيت بود با اونااونيل ازدواج کرد و از او صاحب 7 يا 8 بچه شد ولي فقط يکي از اين بچه ها که ژرالدين نام دارد استعدادبازيگري را از پدرش به ارث برده و چند سالي است که در دنياي سينما مشغول فعاليت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زيادي رسيده و در محافل هنري روي او حساب مي کنند .
چند سال پيش وقتي ژرالدين تازه مي خواست وارد عالم هنر شود ، چارلي براي او نامه اي نوشت که در شمار زيبا ترين و شور انگيزترين نامه هاي دنيا قرار دارد و بدون شک هر خواننده يا شنونده اي را به تفکر وادار مي کند.
چارلي چاپلين يکي از نوابغ مسلم سينماست . او در زماني که در اوج موفقيت بود با اونااونيل ازدواج کرد و از او صاحب 7 يا 8 بچه شد ولي فقط يکي از اين بچه ها که ژرالدين نام دارد استعدادبازيگري را از پدرش به ارث برده و چند سالي است که در دنياي سينما مشغول فعاليت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زيادي رسيده و در محافل هنري روي او حساب مي کنند .
چند سال پيش وقتي ژرالدين تازه مي خواست وارد عالم هنر شود ، چارلي براي او نامه اي نوشت که در شمار زيبا ترين و شور انگيزترين نامه هاي دنيا قرار دارد و بدون شک هر خواننده يا شنونده اي را به تفکر وادار مي کند.
البته اين نامه در خبر هايي كه به دستم رسيده جعلي مي باشد و نوشته ي يك خبرنگار ايرانيسيت كه مقاله ايي براي نوشتن نداشته و اين نامه ي خيالي را مي نويسد.
نامه چارلي چاپلين به دخترش:
ژرالدين دخترم اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بي سلاح خفته اند.نه برادر و نه خواهر تو و حتي مادرت ، بزحمت توانستم بي اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم . من از توليسدورم، خيلي دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.تصوير تو آنجا روي ميز هست . تصوير تو اينجا روي قلب من نيز هست. اما تو کجايي؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روي آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصي . اين را ميدانم و چنانست که گويي در اين سکوت شبانگاهي ٬ آهنگ قدمهايت را مي شنوم و در اين ظلمات زمستاني٬ برق ستارگان چشمانت را مي بينم. شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايراني است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستي گلهايي که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياري داد٬ در گوشه اي بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صداي پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلي چاپلين هستم . وقتي بچه بودي٬ شبهاي دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم . قصه زيباي خفته در جنگل ٬قصه اژدهاي بيدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پيرم مي آمد٬ طعنه اش مي زدم و مي گفتمش برو .من در روياي دختر خفته ام . رويا مي ديدم ژرالدين٬ رويا.......
روياي فرداي تو ، روياي امروز تو، دختري مي ديدم به روي صحنه٬ فرشته اي مي ديدم به روي آسمان٬ که مي رقصيد و مي شنيدم تماشاگران را که مي گفتند: " دختره را مي بيني؟ اين دختر همان دلقک پيره .اسمش يادته؟ چارلي " . آره من چارلي هستم . من دلقک پيري بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصيدم ٬ و تو در جامه حرير شاهزادگان مي رقصي . اين رقص ها ٬ و بيشتر از آن ٬ صداي کف زدنهاي تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهي نيز بروي زمين بيا ٬ و زندگي مردمان را تماشا کن.
زندگي آن رقاصگان دوره گرد کوچه هاي تاريک را ٬ که با شکم گرسنه ميرقصند و با پاهايي که از بينوايي مي لرزد . من يکي ازاينان بودم ژرالدين ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهاي افسانه اي کودکي هاي تو ، که تو با لالايي قصه هاي من ٬ به خواب ميرفتي٬ و من باز بيدار مي ماندم در چهره تو مي نگريستم، ضربان قلبت را مي شمردم، و از خود مي پرسيدم: چارلي آيا اين بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟............. تو مرا نمي شناسي ژرالدين . در آن شبهاي دور٬ بس قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . اين داستاني شنيدني است: داستان آن دلقک گرسنه اي که در پست ترين محلات لندن آواز مي خواند و مي رقصيد و صدقه جمع مي کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگي را چشيده ام . من درد بي خانماني را چشيده ام . و از اينها بيشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهي آن را مي خشکاند ٬ احساس کرده ام.با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفي زد . داستان من به کار تو نمي آيد ٬ از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است:چاپلين . با همين نام چهل سال بيشتر مردم روي زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند ٬ خود گريستم . ژرالدين در دنيايي که تو زندگي مي کني ٬ تنها رقص و موسيقي نيست .نيمه شب هنگامي که از سالن پر شکوه تأتر بيرون ميايي ٬ آن تحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسي را که ترا به منزل مي رساند ٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولي براي خريدن لباس بچه اش نداشت ٬ چک بکش و پنهاني توي جيب شوهرش بگذار . به نماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام ٬ فقط اين نوع خرجهاي تو را٬ بي چون و چرا قبول کند . اما براي خرجهاي ديگرت بايد صورتحساب بفرستي . گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزي يکبار با خود بگو :" من هم يکي از آنان هستم ." تو يکي از آنها هستي - دخترم ، نه بيشتر ،هنر پيش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پاي او را نيز مي شکند .و وقتي به آنجا رسيدي که يک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگران رقص خويش بداني ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولين تاکسي خود را به حومه پاريس برسان . من آنجا را خوبمي شناسم ، از قرنها پيش آنجا ، گهواره بهاري کوليان بوده است . در آنجا ، رقاصه هايي مثل خودت را خواهي ديد . زيبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ي نورافکن هاي تآتر " شانزليزه " خبري نيست .نور افکن رقاصگان کولي ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آيا بهتر از تو نمي رقصند؟اعتراف کن دخترم . هميشه کسي هست که بهتر از تو مي رقصد .
هميشه کسي هست که بهتر از تو مي زند .و اين را بدان که درخانواده چارلي ، هرگز کسي آنقدر گستاخ نبوده است که به يک کالسکه ران يا يک گداي کنار رود سن ، ناسزايي بدهد .
من خواهم مرد و تو خواهي زيست . اميد من آن است که هرگز در فقر زندگي نکني ، همراه اين نامه يک چک سفيد برايت مي فرستم .هر مبلغي که مي خواهي بنويس و بگير . اما هميشه وقتي دو فرانک خرج مي کني ، با خود بگو : " دومين سکه مال من نيست . اين مال يک فرد گمنام باشد که امشب يک فرانک نياز دارد ."
جستجويي لازم نيست . اين نيازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهي ٬ همه جا خواهي يافت .اگر از پول و سکه با تو حرف مي زنم ٬ براي آن است که ازنيروي فريب و افسون اين بچه هاي شيطان خوب آگاهم٬ من زماني دراز در سيرک زيسته ام٬ و هميشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازاني که از روي ريسماني بس نازک راه مي روند٬ نگران بوده ام٬ اما اين حقيقت را با تو مي گويم دخترم : مردمان بر روي زمين استوار٬ بيشتر از بند بازان بر روي ريسمان نا استوار ٬ سقوط مي کنند . شايد که شبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان تو را فريب دهد .آن شب٬ اين الماس ٬ ريسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمي است .شايد روزي ٬ چهره زيباي شاهزاده اي تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازي ناشي خواهي بود و بند بازان ناشي ٬ هميشه سقوط مي کنند .دل به زر و زيور نبند٬ زيرا بزرگترين الماس اين جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ اين الماس بر گردن همه مي درخشد ..............اما اگر روزي دل به آفتاب چهره مردي بستي ، با او يکدل باش ، به مادرت گفته ام در اين باره برايت نامه اي بنويسد . او عشق را بهتر از من مي شناسد. و او براي تعريف يکدلي ، شايسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، اين را مي دانم . به روي صحنه ، جز تکه اي حرير نازک ، چيزي بدن ترا نمي پوشاند . به خاطر هنر مي توان لخت و عريان به روي صحنه رفت و پوشيده تر و باکره تر بازگشت . اما هيچ چيز و هيچکس ديگر در اين جهان نيست که شايسته آن باشد که دختري ناخن پايش را به خاطر او عريان کند .برهنگي ، بيماري عصر ماست ، و من پيرمردم و شايد که حرفهاي خنده دار مي زنم . اما به گمان من ، تن عريان تو بايد مال کسي باشد که روح عريانش را دوست مي داري .بد نيست اگر انديشه تو در اين باره مال ده سال پيش باشد . مال دوران پوشيدگي . نترس ، اين ده سال ترا پير تر نخواهد کرد.....
روياي فرداي تو ، روياي امروز تو، دختري مي ديدم به روي صحنه٬ فرشته اي مي ديدم به روي آسمان٬ که مي رقصيد و مي شنيدم تماشاگران را که مي گفتند: " دختره را مي بيني؟ اين دختر همان دلقک پيره .اسمش يادته؟ چارلي " . آره من چارلي هستم . من دلقک پيري بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصيدم ٬ و تو در جامه حرير شاهزادگان مي رقصي . اين رقص ها ٬ و بيشتر از آن ٬ صداي کف زدنهاي تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهي نيز بروي زمين بيا ٬ و زندگي مردمان را تماشا کن.
زندگي آن رقاصگان دوره گرد کوچه هاي تاريک را ٬ که با شکم گرسنه ميرقصند و با پاهايي که از بينوايي مي لرزد . من يکي ازاينان بودم ژرالدين ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهاي افسانه اي کودکي هاي تو ، که تو با لالايي قصه هاي من ٬ به خواب ميرفتي٬ و من باز بيدار مي ماندم در چهره تو مي نگريستم، ضربان قلبت را مي شمردم، و از خود مي پرسيدم: چارلي آيا اين بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟............. تو مرا نمي شناسي ژرالدين . در آن شبهاي دور٬ بس قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . اين داستاني شنيدني است: داستان آن دلقک گرسنه اي که در پست ترين محلات لندن آواز مي خواند و مي رقصيد و صدقه جمع مي کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگي را چشيده ام . من درد بي خانماني را چشيده ام . و از اينها بيشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهي آن را مي خشکاند ٬ احساس کرده ام.با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفي زد . داستان من به کار تو نمي آيد ٬ از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است:چاپلين . با همين نام چهل سال بيشتر مردم روي زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند ٬ خود گريستم . ژرالدين در دنيايي که تو زندگي مي کني ٬ تنها رقص و موسيقي نيست .نيمه شب هنگامي که از سالن پر شکوه تأتر بيرون ميايي ٬ آن تحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسي را که ترا به منزل مي رساند ٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولي براي خريدن لباس بچه اش نداشت ٬ چک بکش و پنهاني توي جيب شوهرش بگذار . به نماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام ٬ فقط اين نوع خرجهاي تو را٬ بي چون و چرا قبول کند . اما براي خرجهاي ديگرت بايد صورتحساب بفرستي . گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزي يکبار با خود بگو :" من هم يکي از آنان هستم ." تو يکي از آنها هستي - دخترم ، نه بيشتر ،هنر پيش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پاي او را نيز مي شکند .و وقتي به آنجا رسيدي که يک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگران رقص خويش بداني ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولين تاکسي خود را به حومه پاريس برسان . من آنجا را خوبمي شناسم ، از قرنها پيش آنجا ، گهواره بهاري کوليان بوده است . در آنجا ، رقاصه هايي مثل خودت را خواهي ديد . زيبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ي نورافکن هاي تآتر " شانزليزه " خبري نيست .نور افکن رقاصگان کولي ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آيا بهتر از تو نمي رقصند؟اعتراف کن دخترم . هميشه کسي هست که بهتر از تو مي رقصد .
هميشه کسي هست که بهتر از تو مي زند .و اين را بدان که درخانواده چارلي ، هرگز کسي آنقدر گستاخ نبوده است که به يک کالسکه ران يا يک گداي کنار رود سن ، ناسزايي بدهد .
من خواهم مرد و تو خواهي زيست . اميد من آن است که هرگز در فقر زندگي نکني ، همراه اين نامه يک چک سفيد برايت مي فرستم .هر مبلغي که مي خواهي بنويس و بگير . اما هميشه وقتي دو فرانک خرج مي کني ، با خود بگو : " دومين سکه مال من نيست . اين مال يک فرد گمنام باشد که امشب يک فرانک نياز دارد ."
جستجويي لازم نيست . اين نيازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهي ٬ همه جا خواهي يافت .اگر از پول و سکه با تو حرف مي زنم ٬ براي آن است که ازنيروي فريب و افسون اين بچه هاي شيطان خوب آگاهم٬ من زماني دراز در سيرک زيسته ام٬ و هميشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازاني که از روي ريسماني بس نازک راه مي روند٬ نگران بوده ام٬ اما اين حقيقت را با تو مي گويم دخترم : مردمان بر روي زمين استوار٬ بيشتر از بند بازان بر روي ريسمان نا استوار ٬ سقوط مي کنند . شايد که شبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان تو را فريب دهد .آن شب٬ اين الماس ٬ ريسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمي است .شايد روزي ٬ چهره زيباي شاهزاده اي تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازي ناشي خواهي بود و بند بازان ناشي ٬ هميشه سقوط مي کنند .دل به زر و زيور نبند٬ زيرا بزرگترين الماس اين جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ اين الماس بر گردن همه مي درخشد ..............اما اگر روزي دل به آفتاب چهره مردي بستي ، با او يکدل باش ، به مادرت گفته ام در اين باره برايت نامه اي بنويسد . او عشق را بهتر از من مي شناسد. و او براي تعريف يکدلي ، شايسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، اين را مي دانم . به روي صحنه ، جز تکه اي حرير نازک ، چيزي بدن ترا نمي پوشاند . به خاطر هنر مي توان لخت و عريان به روي صحنه رفت و پوشيده تر و باکره تر بازگشت . اما هيچ چيز و هيچکس ديگر در اين جهان نيست که شايسته آن باشد که دختري ناخن پايش را به خاطر او عريان کند .برهنگي ، بيماري عصر ماست ، و من پيرمردم و شايد که حرفهاي خنده دار مي زنم . اما به گمان من ، تن عريان تو بايد مال کسي باشد که روح عريانش را دوست مي داري .بد نيست اگر انديشه تو در اين باره مال ده سال پيش باشد . مال دوران پوشيدگي . نترس ، اين ده سال ترا پير تر نخواهد کرد.....