از موتسارت، دانشمند بزرگ آهنگسازی

هايدن به پدر موتسارت گفت که:«موتسارت بزرگترين آهنگسازي است كه من ديده يا شنيده‌ام، او با ذوق است و از آن بالاتر بزرگترين دانشمند آهنگسازي است.»
منبع: ویکی پدیا ( ویرایش شده توسط دوباره نو)
ولفگانگ آمادئوس موتسارت (۲۷ ژانویه ۱۷۵۶ - ۵ دسامبر ۱۷۹۱)
آهنگساز اتریشی، از نوابغ مسلم موسیقی و از بزرگ‌ترین آهنگسازان موسیقی کلاسیک بود. او در زندگی کوتاه خود بیش از ششصد قطعه موسیقی برای اپرا، سمفونی، کنسرتو، مجلسی، سونات، سرناد، و گروه کُر از خود باقی گذاشت. موتسارت در سومین سال از زندگی خود شروع به آهنگسازی کرد و در پنج سالگی لقب کودک نابغه به او داده شد و همه‌جای اروپا شهرت بسیاری یافت. در هفت سالگی اولین سمفونی، و در دوازده سالگی اولین اپرای کامل خود را نوشت. بر خلاف هر آهنگساز دیگری، او در تمام ژانرهای مرسوم در دوران زندگیش، موسیقی تصنیف نمود و در این زمینه از همه برتر بود.
زندگی موتسارت در کودکی:
موتسارت در شهر سالزبورگ در کشور اتریش که یکی از مراکز هنری، فعال، و مهم موسیقی اروپا بود از لئوپولد و آنا ماریا پرتل موتسارت به دنیا امد. مدارک تولد او نام کاتولیک وی را یوهان کریسُستُُموس ولفگانگوس تئوفیلوس موتسارت نشان می‌دهند. از این پنج اسم دو نام اول نام‌های مذهبیِ کاتولیکی بودند و کاربرد روزمره نداشتند. قسمت چهارم نام او، تئوفیلوس، به زبان آلمانی یعنی محبوب خداوند، در زبان لاتین معنی آمادئوس می‌دهد، و به فرانسه آمادی تلفظ می‌شود. خود موتسارت ترجیح می‌داد که به نام ولفگانگ امادی موتسارت شناخته شود و همیشه بالای هر صفحهٔ کارش را با این اسم امضا می‌کرد. پدرش لئوپولد که در دربار اسقف خدمت می‌کرد، آهنگساز و ویولونیست بسیار مشهوری بود. از همان اوایل کودکی ولفگانگ چنان نبوغی از خود نشان داد که پدرش لئوپولد همه کار خود را رها کرد و به طور جدی و مستمر به آموزش فرزندش پرداخت. وقتي كه 5 ساله بود آهنگ مي‌ساخت وزماني كه تنها 6 سالش بود به عنوان تكنواز دوم با واريا نزد امپراتور اطريش مي‌نواخت. موتسارت پیش از رسیدن به سن ۱۲ سالگی نوازنده‌ای چیره ‌دستی در پیانو، ویولون، وارگ شد. لئوپولد فكر كرد كه مناسب است استعداد خداداد فرزندش را به نمايش بگذارد پس در اواسط 1763 خانواده‌اش را در يك سفر به لندن و پاريس برد و در جاهاي متعددي برنامه اجرا كرد.موتسارت شنوندگانش را با مهارت‌هاي نوازندگي خود شگفت‌‌زده مي‌كرد.او براي خانواده‌ي سلطنتي انگليس و فرانسه نوازندگي كرد-اولين سمفوني‌ها و قطعاتش را هم در آن‌جا نوشت- خانواده‌اش كمي بعد از 1766 به خانه برگشتند،يعني 6ماه قبل از آن‌كه دوباره به وين بروند-آنها اميدوار بودند موتسارت اپرايي را كه نوشته در آنجا اجرا كند اما بدليل بعضي دسيسه‌ها اين امر صورت نگرفت
سفرهای گوناگون موتسارت در دوران جوانی:
او و خانواده‌اش سال 1769 را در سالزبورگ گذراندند. موتسارت از سنین بسیار جوانی شروع به سفر کرد. در سال ۱۷۶۳ کنسرتی در قصر شاه باواریا در مونیخ و امپراتور اتریش در وین اجراء کرد. پس از آن به اتفاق پدرش سفری به قصرهای مونیخ، مانهایم، پاریس، لندن، و لاهه رفت و سرانجام، در راه برگشت، پس از دیدار از زوریخ، دوناشینگ، و مونیخ به سالزبورگ بازگشت. این سفر موتسارت ۳ سال به طول انجامید.
پس از یک سال اقامت در سالزبورگ، در سال ۱۷۶۸، موتسارت سه بار به ایتالیا مسافرت کرد.در آن هنگام موتسارت 2 اپرا و يك سونات براي اجرا در ميلان نوشت.ضمناً در اين هنگام او با سبك ايتاليائي موسيقي آشنا شد، سفر اول از دسامبر ۱۷۶۹ تا مارس ۱۷۷۱، سفر دوم از اوت تا دسامبر ۱۷۷۱، و در پایان از اکتبر ۱۷۷۲ تا مارس ۱۷۷۳ بود. موتسارت در طول این سفرها با آندره لوچِسی در ونیس و جییُوانی باتیستا مارتینی در بولونا اشنا شد و علاوه بر آن به عضویت آکادمی فیلارمونیک ایتالیا برگزیده شد. یکی از اتفاقات بسیار جالب در این سفرها زمانی بود که موتسارت آهنگ ۱۲ دقیقه‌ای میزره ساختهٔ گرگوریو آلِگری Gregorio Allegri که تحت پوشش و حفاظت واتیکان بود را شنید. او پس از یک بار شنیدن این آهنگ، تمامی آن را نوشت و پس از بازگشت به سالزبورگ اولین کپی غیر قانونی این آهنگ بسیار زیبا را چاپ کرد.
در تابستان سال ۱۷۷۳ موتسارت چندین بار به وین رفت تا شاید بتواند شغلی و منصبی را در آنجا برای خودش دست و پا کند. او در این زمان آنجا به نوشتن یک رشته کوارتِت و زمان بازگشت چند سمفونی اقدام می‌نماید. این سنفونی‌ها شامل ۲ قطعه سمفونی از معروف‌ترین سمفونی‌های او، سمفونی شماره ۲۵ در سُل مینور (ک ۱۷۳d/۱۸۳) و سمفونی شماره ۲۹ در لا (ک ۲۰۱)، و قسمتی از ابتدای اپرایش به نام باغبان قلابی La Finta giardiniera(ک ۱۹۶) بودند. موتسارت در دورهٔ سال‌های ۱۷۷۴ تا ۱۷۷۷ در سالزبورگ به عنوان رهبر ارکستر اسقف در گروه پرنس آرك بي‌شاپ Archbishop مشغول به کار بود. در این سال‌ها کارهایش شامل تعداد زیادی سرناد، 6سونات در پیانو برای کلیسا، تعداد گوناگونی مَس برای کلیسا از جمله مَس تاجگذاری (کُرُنِیشن) و اولین کنسرتوی بزرگ پیانو او، کنسرتوی پیانوی شماره ۹ (ک ۲۷۱) در سال ۱۷۷۷ بود.
در سوم ژوئن سال ۱۷۷۸ لئوپولد که می ديد فرصت‌هاي فرزندش به عنوان آهنگسازي با استعداد بسيار زياد است و در سالزبورگ از بين مي‌رود. نتيجه گرفت كه براي وولفگانگ در جاي ديگري شغلي بيابد، بنابراین موتسارت با همراهی مادرش سفری جدید به مونیخ، مانهایم، و پاریس کرد و در طول این مدت قطعه‌های بسیار زیبایی برای فلوت و پیانو نوشت. او در همین موقع عاشق یک خوانندهٔ اپرا با نام کنستانز (یا کنستانس) خواهر کوچکترآلوئیزا وبر شد. همچنین در این سفر با آهنگسازان بسیار پرنفوذ و مشهوری، از جمله یوهان کریستین باخ (۱۷۳۵-۱۷۸۲) که یکی از بهترین دوستان وی شد، آشنا گردید. کارهای باخ و ملاقات با او تاُثیر زیادی در موتسارت و کارهای آینده‌اش گذاشت. موتسارت همچنین به خواست لئوپولد پدرش به پاريس رفت، در آنجا مقداري موفقيت بدست آورد، خصوصاً با سمفوني پاريس شماره 31 كه مخصوصاً براي ذائقه محلي آنجا ساخته شده بود، اما آينده كار در پاريس مناسب نبود و لئوپولد به او گفت كه بازگردد چرا كه در شهر خودش شغل بهتري برايش پيدا كرده بود-او با تأخير و به تنهايي به خانه بازگشت زیرا در پایان این سفر، در پاریس، مادرش را از دست داد.
سالهاي 80-1779 در سالزبورگ سپري شد در كليساي جامع شهر در گروه موسيقي مي‌نواخت و آهنگهاي مهمي مي‌ساخت، سنفوني‌ها، كنسرتها، سرنادها، موسيقي‌هاي دراماتيك.اما اپرا همچنان در مركز آمالش باقي ماند و فرصتي پيش آمد تا براي شهر مونيخ اپرايي بسازد.او به مونيخ رفت تا در اواخر 1780 اپرا را بنويسد.در اين زمان مكاتباتش با لئوپولد حاوي اطلاعات بسيار گرانبهايي از رويكرد او به درام موسيقيايي است.كارش به نام(Idomeneo )يك موفقيت بود.در آن موتسارت به شكل‌هاي خارق‌العاده‌اي احساسات قهرمانانه، با يك غناي بسيار هنري را شرح مي‌دهد.
در وین:
در سال ۱۷۸۱ موتسارت از مونيخ به همراه کارفرمایش اسقف به وين دعوت شد، جائي ‌كه گروه سالزبورگ در خدمت امپراتور جديدي بود واما به دلیل محدودیتهایی که اسقف در روش موسیقی موتسارت ایجاد می‌کرد از شغلش استعفا داد.او از سال 1787 يك فراماسون بود ولي آموزشهاي ماسون‌ها هيچ‌گونه اثري بر تفكراتش نگذاشت و موتسارت تا آخرين سالهاي عمرش در سبك خود باقي ماند. پس از آن به وین، شهر موسیقیدانان، رفت و در آنجا مشغول به کار آزاد شد. او امیدوار بود که در حین انجام کار آزاد موفق به پیداکردن شغلی دائمی شود که این آرزو در طول عمرش، هیچ گاه برآورده نشد. با این وجود، بین سال‌های ۱۷۸۲ تا ۱۷۸۷ او زندگی بسیار مجللی در وین داشت. موفقيت‌هاي وي سبب شد كه او خود را در انبوهي از نوكران و آشپزان ببيند. زمانيكه كارفرمايش پرنس اجازه ساختن آهنگ درباره‌ي موضوعاتي كه مورد علاقه‌اش بود را به وي نداد رنجش او از پرنس آغاز شد تا جائيكه از كارش اخراج گرديد. موتسارت درخواست شغلي در گروه امپريال وين كرد ولي بيشتر دلش مي‌خواست كارهاي آزادانه‌تري انجام دهد. در سالهاي بعد زندگيش را به وسيله تدريس موسيقي، چاپ آثارش يا نواختن براي عموم و يا در خانه‌هاي مشتري‌هاي دائمي خود اداره مي‌كرد. در سال 1787 شغل كوچكي به عنوان رهبر گروه موسيقي بدست آورد كه از آن حقوق كافي عايدش مي‌شود ولي از نوشتن آهنگ‌هاي رقص براي گروههاي باله چيزي بدستش نمي‌آمد. براساس عرف موزيسين‌هاي دوره خودش، درآمد خوبي داشت، از كالسكه‌ي شخصي استفاده مي‌كرد و نوكر خصوصي داشت، بدليل ولخرجي‌هاي زياد وي از نظر مالي به مشكلات متعددي دچار شد. در تاریخ ۴ اوت ۱۷۸۲، بر خلاف عقیده پدرش موتسارت با کنستانز وِبر خواهر كوچكتر آلوئيزا (۱۷۶۲-۱۸۴۲) در کلیسای سَن اِشتِفان در وین ازدواج کرد. ولفگانگ و کنستانز در طول زندگی مشترکشان صاحب هفت فرزند شدند که از آنها فقط کارل توماس (۱۷۸۴-۱۸۵۸) و فرانز زاویر ولفگانگ (۱۷۹۱-۱۸۴۴) [۱۷] توانستند سنین طفولیت را پشت سر بگذارند. کارل توماس و فرانس زاویر ولفگانگ هرگز ازدواج نکردند و صاحب فرزندی نگردیدند.
سال ۱۷۸۲ سال بسیار خوبی از نظر شغلی برای موتسارت بود که به وسيله‌ي نوشتن سوناتهايي براي پيانو و تعدادي سونات براي ويلون و نواختن پيانو براي خود اعتباري كسب كرد. او اپرای دزدی از حرمسرا Die EntFuhvung aus dem Sevial (ک ۳۸۱) را در این سال نوشت و شهرت بسیاری پیدا کرد. يك آواز آلماني كه به علت طولاني بودن موسيقي آن ،از حد معمول خارج شده بود امپراطور هانس ژوزف دوم مشهورترين تماشاگرش بود كه گفت :«موتسارت عزيزم انتهاي زيادي داشت.» كار موفقيت‌آميز بود ولي به ازاي آن چيزي به وي پرداخت نشد.در اين سالها او 6 رشته كوآرتت نوشت كه او را استاد اين فن كرد.هايدن مي‌گويد آنها برجسته هستند نه فقط بدليل تنوع بيان آنها بلكه بدليل پيچيدگي متن‌هايشان. هايدن به پدر موتسارت گفت كه «موتسارت بزرگترين آهنگسازي است كه من ديده يا شنيده‌ام، او با ذوق است و از آن بالاتر بزرگترين دانشمند آهنگسازي است.» پس از آن چندین کنسرتو برای پیانو نوشت که در آن هم تكنواز بود و هم آهنگساز و تمامی آنها را هنگام اجرا کردنشان از بر داشت. قبل از پايان سال 1786 و از اوايل سال 1784 در نهايت پركاري بود و حدود 15 آهنگ ديگر نوشت. آن آهنگ‌ها از بزرگترين ساخته‌هاي وي در سبك استادانه‌اش براي تركيب پيانو و اركستر بود.اين آهنگ‌ها معجوني بود از درخشندگي آهنگسازي و رشد سنفونيك.
در طول سال‌های ۱۷۸۲ و ۱۷۸۳ موتسارت با یوهان سباستین باخ و گئورگ فریدریش هندل تحت نظر بارُن گاتفرید فُن سوایتِن بسیار صمیمی شد. فُن سویتن دارای تعداد زیادی کار در سبک باروک بود و هنرمندان جوان و موفق آن زمان را برای بحث و تبادل نظر در رابطه با موسیقی، به منزل خود دعوت می‌نمود. سبک موسیقی باروک طوری در روح موتسارت اثر گذاشت که باعث تدوین دو اثر معروف خود: قسمتی از اپرای فلوت سحرآمیز (ک ۶۲۰) و سمفونی شماره ۴۱ (ک ۵۵۱) شد. در سال ۱۷۸۳ ولفگانگ و کنستانس یک سفر به سالزبورگ برای ملاقات پدرش لئوپولد که با ازدواج آنها مخالف بود رفتند و با برخورد سرد او مواجه شدند. این بی‌اعتنائی سبب تدوین یکی از شاهکارهای موسیقی جهان، مَس در سی مینور(ک a ۴۱۷) شد که البته ناتمام ماند. این اثر برای اولین بار در سالزبورگ اجراء گردید و با مدیریت ولفگانگ، کنستانز تک خوان این اثر شد. موتسارت امیدوار بود که با شنیدن صدای کنستانس، در حین خواندن این قطعه بسیار لطیف، روح پدرش را به عشق همسرش بکشاند. در اوایل سال‌های زندگی‌اش در وین موتسارت با ژوزف هایدن آشنا و بعد دوست بسیار صمیمی شد. در زمانیکه هایدن به وین میرفت، موتسارت و او با همدیگر در اجرای کوارتت شرکت می‌کردند. موتزارت بعدها شش کوارتِت برای سازهای سیمی نوشت و همگی آنها را به هایدن هدیه کرد. هایدن پس از شنیدن این کوارتِت‌های بی‌نظیر به لئوپولد می‌گوید «خداوند شاهد است و به عنوان یک مرد صادق، به شما می‌گویم که پسر شما بزرگترین آهنگسازیست که من می‌شناسم، هم شخصاٌ هم با اسم. او دارای سلیقه‌است، و علاوه بر آن، فهم عمیقی در آهنگسازی دارد.» در طول سالهای ۱۷۸۲ و ۱۷۸۵ موتسارت تعداد زیادی کنسرتو تصنیف کرد که خودش تکنواز آنها در کنسرتوهای پیانو بود، و این کارها تعدادی از بی‌نظیرترین و زیباترین کارهای وی محسوب می‌شوند. اجرای این کنسرتوها مبالغ زیادی برای او به ارمغان آورد. پس از سال ۱۷۸۵ موتسارت تعداد کمتری کنسرتو نوشت و اجراء کرد. گفته می‌شود که او در طول این دوره از زندگی‌اش به علت صدمه ‌دیدن دستش نمی‌توانست کنسرت اجراء کند.از ۵۵ سمفونی‌ای که موتسارت نوشته‌است فقط ۴۱ سمفونی دارای امضای وی می‌باشند و تمامی آنها از نظر هنر و تکنیک جزء شاهکارهای موسیقی جهان به شمار می‌آیند. از جمع ۲۷ کنسرتوی پیانوی او ۱۷ تا از کنسرتوهای او در وین نوشته شد و باقی آنها را در طول سفرهای گوناگونش به امید به دست آوردن شغل مناسب نوشت. علاوه بر سمفونی‌ها و کنسرتوهای پیانوی بسیار معروفش، موتسارت تعداد زیادی کنسرتو برای کلارینت، اُبوا، هورن، فلوت، بَسِت هورن، ویولا و ویولون نوشت. در آن زمان تعدادی ساز مانند پانتومیم، هارمونیکای شیشه‌ای، و انواع مختلفی از سازهای بادی وجود داشت که خیلی از آنها به دلیل پیشرفت در دنیای موسیقی دیگر نواخته نمی‌شدند، موتسارت برای این سازها نیز قطعه‌هایی ساخت. او ۲۳ کوارتت برای ویولون (String Quartet)، در حدود ۱۹ سونات برای پیانو، چندین فانتزی، آندانته، دیوِرتیم، کویینتت و هِکسِت، تعدادی کار برای کلیسا، و چندین مَس نوشت. او علاقهٔ زیادی به نوشتن اُپرا داشت و موزیک ۲۲ اُپرای بی‌نظیر را ساخت. امروز قطعات شیرین اپراهای او به نام آریا (Aria) به عنوان آهنگ‌های جداگانه خوانده می‌شوند.
گرایش ها, عقاید و شرایط زندگی موتسارت:
موتسارت تحت تاُثیر عقاید روشنفکری اروپای آن زمان بود، و به این دلیل در سال ۱۷۸۴ عضو فراماسونها شد. او پدرش را همچنین به این سو کشاند و پیش از مرگ پدرش موفق شد که او را نیز به عضویت فراماسون در بیاورد. در آخرین اپرایش، فلوت سحرامیز‌ (ک ۶۲۰)، بعضی از مراسم فراماسونری را گنجانید. موتسارت، هایدن، و امانوئِل شیکِنِیدِرهمگی عضو یک لژ فراماسونری بودند.
موتسارت در طول عمرش با مشکلات مادی بسیاری دست به گریبان بود و حتی پس از مرگش از ضعف مالی زندگی او بهره‌برداریهای نامناسبی گردید. او از سال ۱۷۸۴ تا سال ۱۷۸۷ زندگی بسیار مرفهی داشت، و محل زندگی‌اش یک عمارت هفت اتاق خوابهُ بزرگ بود که امروز به موزه‎ای برای بازدید عموم در دُمگاسه ۵ (Domgasse ۵) وین پشت کلیسای سن استفان (Saint Stephan) تبدیل شده‌است. در همین عمارت بود که موتسارت، اپرای عروسی فیگارو (Le Nozze di Figaro) (ک ۴۹۲) را به رشته تحریر درآورد.
در پراگ:
موتسارت رابطهُ نزدیکی با شهر پراگ و مردم آنجا داشت. مردم پِراگ فیگارو را بر خلاف مردم شهر خودش با استقبال فراوان پذیرفتند. او میگوید: «پراگی‌هایِ من مرا درک می‌کنند» (”Meine Prager verstehen mich”)، و این گفته‌اش در بین مردم بوهم بسیار معروف شد. اپرای دُن ژوان (ک ۵۲۷) در تاریخ ۲۹ اکتبر ۱۷۸۷ در تاتر استات برای اولین بار اجراء شد. در طی سالهای بعد، پراگی‌ها کمک‌های متعددی به او کردند. از سال 1789 اولين اپراي كمدي خود از سه‌گانه‌ي اپراهاي كمدي خود را به نام Lenozze di Figavo در اين اپرا و در Don Giovanni (ارائه شده در 1787 در پراگ)موتسارت تعاملي از مسائل اجتماعي و هويت جنسي را در قالب شخصيتهاي انساني خلق كرد كه مجدداً در ساير كمدي‌هاي هنري سكسي خود به نام Cosi Fan Tutte بكار برده است.او باقيمانده‌ي عمرش را در وين گذراند.موتسارت مسافرت‌هاي زيادي در اين مدت انجام داده بود، سالزبورگ 1783 براي ملاقات همسر و خانواده‌اش، 3 بار به پراگ برا ي كنسرت‌هاي اپرا، به برلين سال 1789 جائي كه اميدوار بود منصبي بدست آورد، به فرانكفورت 1790 براي نوازندگي در جشن تاجگذاري. آخرين سفر او به پراگ براي مقدمه‌ي La Clemenza ditito در سال 1791 بود.اين يك اپراي سنگين سنتي براي جشن تاجگذاري بود ولي موتسارت در آن از لطافت و شوخ‌طبعي خاصي از شخصيت‌هاي اجتماعي اپرا استفاده كرده است. كارهاي سازي او در اين سالها شامل سوناتهاي پيانو، سه رشته كوآرتت كه برايK-516 در G مينور) و يكي از اشرافي‌ترين قطعاتش K-515 درC و آخرين سنفوني چهارگانه‌اش بنام(D38)كه در سال 1786 در پراگ نوشته شد.ساير آثار وي در سال 1788 عبارتند از: قطعه‌ي شماره‌ي 39 در E-Flate، اثر تراژيك او بنام شماره‌ي 40 درG مينور، و بزرگترين قطعه‌اش براي لژ ماسونيك‌ها(او از سال 1787 يك فراماسون بود ولي آموزشهاي ماسون‌ها هيچ‌گونه اثري بر تفكراتش نگذاشت و موتسارت تا آخرين سالهاي عمرش در سبك خود باقي ماند) پادشاه پروس نوشته است، تعدادي كوئينتت كه شامل يكي از عميق‌ترين آثار او است.
موتسارت در بستر مرگ:
مرگ موتسارت سوژهٔ داستان‌ها، فیلم‌ها، و گقتگوهای فراوان است. موسیقی‌دانان و محققین نظرات مختلفی در رابطه با مرگ او دارند. دقیقاٌ مشخص نیست که موتسارت در چه زمانی به بیماری و مرگ تدریجی خود واقف شد و این که آیا این درک تأثیری در کارهای او داشت یا نه. برخی معتقدند که او به تدریج بیمار شد و طرز کار و سبک موسیقی او تا حدی مرگ تدریجی او را دنبال می‌کند. بر خلاف این نظر، تعداد زیادی از محققین اعتقاد دارند که بیماری موتسارت به طور ناگهانی بر او عارض شد و پس از ۲ هفته، جانش را گرفت. این طرز فکر بیشتر بر اساس وضع روحی او در نامه‌ها و مکالمه‌های او با دوستان، برادران فراماسون، و همکارانش میباشد و عنوان می‌کند که مرگ او ناگهانی و غافلگیرکننده بوده‌است. دلیل اصلی مرگ موتسارت نامشخص است. در مدارک مربوط به مرگش، تب میلیاری شدید ناشی از بیماری سل علت آن ذکر شده‌است که از دیدگاه پزشکی امروزی به عنوان علت درست کفایت نمی‌کند. فرضیه‌های دیگری مبنی بر ابتلا به آلودگی تریشین، مسمومیت از جیوه، یا آنفولانزا وجود دارد اما فرضیه‌ای که از همه مقبول‌تر است، علت مرگ را تب روماتیسم حاد بیان میکند که او از زمان کودکی سه یا چهار بار دچار حمله ناشی از آن شده بود. برخی از نوشته‌های به جای مانده از آن زمان بیان می‌کنند که پزشکان آن زمان سعی کردند که موتسارت را با هجامت درمان کنند.
موتسارت حدود یک ساعت پس از نیمه شب پنجم دسامبر سال ۱۷۹۱ درگذشت. او به علت مریضی‌اش چندان سعی در اتمام آخرین کارش، رکوئیم مس در سی مینور (ک ۶۲۶) ، نکرده بود. یک موزیسین جوان، از شاگردهای خود موتسارت، با نام فرانز خاویر ساسمایر، با پافشاری و درخواست کنستانز باقی رکوئیم را تمام کرد. البته کنستانز از کسان دیگری هم مانند ژوزف ایبلر برای تکمیل رکوئیم درخواست کرده بود.موتسارت در یک گور گمنام مخصوص تهیدستان دفن شد، و به این دلیل بسیاری می‌پندارند که او در زمان مرگش تهیدست بود و کسی او را به خاطر نمی‌آورد. باوجود اینکه او شهرتی را که زمانی در وین داشت تا حدی از دست داده بود، با این حال درامد نسبتاٌ کافی داشت و علاوه بر آن، مقدار زیادی کارهای گذشته‌اش در نقاط مختلف اروپا، خصوصاً شهر پراگ، برایش منبع درآمد بودند. زمان مرگش درآمد سالانهٔ او حدود ۱۰٬۰۰۰ فلورین، برابر با ۴۲٬۰۰۰ دلار آمریکا (حدود سال ۲۰۰۶ میلادی)، بود که با این حساب او را میتوان در زمره مردم مرفه اروپا به شمار آورد. موتسارت به علت ولخرجی زیاد، مقدار زیادی از عایدی خود را از دست می‌داده و نهایتا مجبور به درخواست کمک مالی از دیگران می‌شده‌است. مادرش می‌گفت: «وقتی ولفگانگ با کسی آشنا می‌شود، همهٌ هستی‌اش را در اختیار او می‌گذارد».
محل دقیق دفن او در آرامگاه سن مارکس پس از چند سال گم شد، اما در محلی که حدس زده می‌شود بدن او در شب ۵ دسامبر ۱۷۹۱ به خاک سپرده شده‌است، امروز یک سنگ قبر وجود دارد. علاوه بر آن، در زنترال فریدهف یک تابوت خالی برای احترام به او دفن شده‌است. در سال ۲۰۰۵ تحقیقات ژنتیکی که روی جمجمه‌ای که بسیاری آنرا متعلق به موتسارت می‌دانستند نتوانست ثابت کند که آیا این جمجمه واقعاً جمجمهٔ این مرد بی نظیر هست یا نه.
در سال ۱۸۰۹ کنستانز با جورج نیکولاس ون نیسن (۱۷۶۱-۱۸۲۶) ازدواج کرد. نیسِن که علاقهٔ خاصی به موتسارت داشت، برای دلائلی که خیلی مشخص نیست، تغیراتی در نامه‌های موتسارت می‌دهد و اولین زندگی‌نامهٔ موتسارت را می‌نویسد.
داستان‌ها و آثار خیالی ساخته شده از موتسارت: به دلیل ناآشنایی‌ نویسندگان اولیه او با زندگی وی، زندگی موتسارت با چندین داستان‌ خیالی ارتباط پیدا کرد. بعضی از این داستان‌ها مدت خیلی کوتاهی پس از مرگ او به وجود آمدند، که بیشتر آنها هیچ ریشهٔ معتبری نداشتند. یکی از این‌ها داستانی که بیان میکند موتسارت از فرارسیدن مرگ خود اطلاع داشت و آخرین کارش «رکوئیم» (به معنی مرثیه) را برای آن نوشت. بسیاری از این خیال‌پردازیها بعدها موضوع کتاب‌ها، نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌های متعددی شدند.یک مثال دیگر برای این داستان‌های خیالی رابطهٔ نادرست بین موتسارت و آنتونیو سالیه‌ری است. در آنها نقل شده که موتسارت به دلیل خوردن زهر که آنتونیو سالیه‌ری به وی داده‌است، جانش را از دست داده‌است. این داستان سوژهٔ تئاتر الکساندر پوشکین به نام «موتسارت و سالیه‌ری»، اپرای نیکلای ریمسکی کرساکف به نام «موتسارت و سالیه‌ری» و تئاتر «آمادئوس» اثر پیتر شیفر می‌شوند. آخرین اثر خیال پردازانه‌ای که به موتسارت مربوط میشود، فیلم آمادئوس است که تحت تاثیر نمایشنامه پیتر شیفر ساخته شده‌است. این نمایشنامه به دلیل بی‌نزاکت جلوه دادن موتسارت، منتقدان بسیاری داشت و تصویری که از او دراین اثر نشان داده می‌شود، هیچ‌گونه ارتباطی به نامه‌ها، مکالمات، و کتاب‌هایی که در رابطه به او نوشته شدند ندارد.
معمای مرگ متسارت:
آبرت بروویتز (مجله تم)
برگردان: احمدرضا خلیلیان
بحث انگیز ترین موضوع زندگی موتسارت (جدا از نبوغ اسرار آمیزش) مرگ مرموز وی در اوج شکوفایی هنرش است. یک چنین مرگ سئوال برانگیزی برای چندین نسل از نویسندگان و مورخان متعصب و ملی گرایی چون آلمانیها کافی است تا طی چند دهه درباره این موضوع چندین کتاب و مقاله بنویسند، جای تعجب نخواهد بود که اگر امروزه یکی از رشته های تخصصی موسیقی موتسارت شناسی باشد.
در تاریخ 14 اکتبر سال 1791 موتسارت در آخرین نامه اش به همسرش کنستانتز که در بادن اقامت داشت اظهار نمود که وی آهنگساز ایتالیایی آنتونیو سالی یری را همراه آوازه خوانش برای اجرای اپرای فلوت سحر آمیز دعوت نموده است و سالی یری استقبال ستایش آمیزی از اپرا داشته است: "در سراسر قطعه از اورتور تا آوازهای کرال آخر، بارها گفت، براوو! براوو..." کمتر از دو ماه بعد موتسارت از دنیا رفت. در طی هفته آخر زندگی وی برخی مطبوعات گزارشاتی مبنی بر تورم بدن وی به چاپ رساندند. کم کم ظن افکار عمومی متوجه سالی یری شد؛ کسی که علی رغم بیان شادمانی اش نسبت به "فلوت سحر آمیز" یک دهه رغیب سر سخت موتسارت در وین بود. طی سالهای قبل از فوت شدن سالی یری در 1825، شایعاتی مجددا" منتشر شد که با استناد به اعتراف گناه توسط خود سالی یری و اظهار ندامت وی در دوران بیماری اش و نیز تلاش وی برای خودکشی، نظرها را به خود جلب کرد.
تصویری که موزار را در حال تصنیف آخرین اثرش نشان میدهد
شایعاتی که حاکی از به قتل رسیدن موتسارت توسط سالی یری بودند سبب برپایی بحث و جدلهاو موضع گیری هایی در زمینه های پزشکی، موزیکولوژی، تاریخ و ادبیات شدند که حتی تا امروز نیز ادامه دارد. در سال 1970 کتابی از دیوید وایز با عنوان "ترور موتسارت" در پیشخوان کتاب فروشی ها عرضه شد ( از همین نویسنده کتابی با عنوان "خاکی و آسمانی" به ترجمه علی اصغر بهرام بیگی-انتشارات مروارید1369- در ایران به چاپ رسیده است. نویسنده در مقدمه کتاب صریحا مینویسد که این اثر یک رمان تاریخی است و نه یک شرح حال یا یک رمان تخیلی) مناظرات طبی و تاریخی در مورد درگذشت نا بهنگام موتسارت در آلمان و سایر کشورها هنوز ادامه دارد؛ بخصوص نویسندگان و محققان آلمانی تبار، که این موضوع از دغدغه های همیشگی شان است. با این احوال نقطه نظرمشترکی وجود ندارد و نظرات متفاوتی ارائه شده اند که هر کدام به دفاع از دخالت هر یک از فرضیات ذیل می پردازند: مرگ طبیعی، مسمومیت، حسادت شغلی، سیاست های دینی، انجمن فراماسون و حتی یهودیان. در حقیقت هیچ بقایایی از جسد موتسارت برای بررسی در دسترس نبوده و نیست و به جز همسر وی، هیچ فرد یا افرادی را نمی توان از دست داشتن در مرگ وی، مبرا قلمداد کرد. داستان روزهای آخر حیات موتسارت با سفارش دادن مرموز رکوئیم آغاز می شود. این مسئله ظاهرا" سبب سایه انداختن تفکر در باب مرگ بر روح حساس آهنگساز می شود. فرانتس نیمتشک(Franz Nimetshek) - اولین شرح حال نویس موتسارت - می نویسد که موتسارت در پراگ بیمار شد، بطوریکه نیاز به حمایت طبی مکرر داشت؛ "{موتسارت}رنگ پریده بود و حالتی غمگین داشت؛ برخلاف همیشه که خندان و شاد با دوستانش شوخی میکرد". پس از بازگشت به وین، وی با شور و علاقه فراوان کار را روی رکوئیم شروع کرد، ولی در این حین اظهارات خانواده و دوستان وی حاکی از آن است که بیماری وی رو به وخامت و دچار افسردگی بوده است. کنستانتز برای دلگرم کردن همسرش با او به گردش میرود، کنستانتز خاطره آنروز را اینگونه برای نینتشک تعریف میکند: "موتسارت شروع کرد به صحبت کردن درباره مرگ و اقرار نمود که رکوئیم را در حقیقت برای خودش دارد می نویسد، اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: «من عمیقا احساس میکنم که دیگر چیزی به پایانم نمانده است؛ من اطمینان دارم که مسموم شده ام. این موضوع لحظه ای راحتم نمی گذارد.» کنستانتز در سایر گفته هایش ابراز می دارد که موتسارت حتی نام سمی که وی را با او مسموم کرده اند را به وضوح می دانسته است: "aqua toffana". این سم که ماده موثر آن ارسنیک میباشد، برای اولین بار در قرن 16 در ایتالیا توسط زنی به نام toffana عرضه شد که با شیوع زیادی از مرگ ناگهانی همراه بود. یکی از مهمترین منابع قابل استفاده درباره بیماری نهائی موتسارت، اظهارات خواهر کنستانتز، سوفی در سال 1825 می باشد که بنا به درخواست یک شرح حال نویس بیان شده اند. اکثر علایمی را که مورخان طب شناس بدان پرداخته اند را با استناد به گفته های سوفی بررسی میکنیم: تورم شدید تن وی که حرکت در رخت خواب را برایش دشوار می کرد. گفته وی مبنی بر احساس "طعم مرگ" روی زبانش و تب بالای آهنگساز. موتسارت علی رغم درد و رنج کار بر روی رکوئیم را ادامه می داد. در آخرین روز حیات، سوفی، ساس مایر( Sussmayer) - دوست و شاگرد اصلی موتسارت - را در حالی بر بالین وی میبیند که موتسارت در حال توضیح دادن به او درباره چگونگی تمام کردن رکوئیم می باشد. روز قبل از واقعه، موتسارت همراه با سه نفر از دوستانش بخشهایی از رکوئیم را تمرین میکرده اند. موتسارت ضمن نگرانی عمیقش به کنستانتز گوشزد مینماید که موضوع مرگ وی را تا زمانی که دوستش آلبرختس برگر(Albxrechtsberger) مطلع نشده، مخفی نگه دارد تا بدینوسیله دوست وی بتواند پست او را در کلیسای جامع سنت استیفن بعنوان کاپل مایستر اختیار کند. وقتی که موتسارت به اغما فرو می رفت، پزشک او دکتر نیکلاس کلوسه در تئاتر شهر مشغول تماشای اپرای فلوت سحر آمیز بود، ساس مایر دکتر کلوسه را پس از پایان اپرا بر بالین محتضر می آورد. دکتر دستور گذاشتن کمپرس سرد بر پیشانی تب آلود موتسارت می دهد. ولی با این حال موتسارت دچار شوکی می گردد که دیگر هوشیاری اش را به دست نمی آورد. بنا به گفته سوفی در آخرین لحظات، ولفگانگ آمادئوس موتسارت کوشید تا صدای طبل ها در رکوئیم را با دهان تقلید کند، آوای عجیب که سوفی تا سالها بعد پژواک آنرا در گوشهایش حس می کرد، آخرین موسیقی موتسارت.
منبع محترم: گفتگوی هارمونیک
کاتالوگ های کاری موتسارت معروف به کاتالوگ کوچل:
چندین سال پس از مرگ موتسارت تلاشهایی برای ارائه لیست یا کاتالوگ کاملی از کارهای او انجام شد، و در پایان در سال ۱۸۶۲ لودویگ فان کوچل موسیقی‌شناس، آهنگساز، دانشمند و گیاه‌شناس اتریشی موفق به تکمیل کردن این کار گردید. به عنوان مثال کنسرتوی پیانوی لامینور (کنسرتوی پیانوی شمارهٔ ۲۳) او به حالت عادی به نام «ک ۴۸۸» شناخته می‌شود و در زبان‌های لاتین (K. ۴۸۸) نوشته می‌شود. این کاتالوگ از ششمین چاپش می‌گذرد، و تمامی ۶۲۶ اثر موتسارت در آن لیست شده‌است.
فهرست شاهکارهای موتسارت:
سمفونی‌ها
سمفونی‌های زمان کودکی (از سال ۱۷۶۴ تا ۱۷۷۱)
سمفونی شماره ۱ ک ۱۶
سمفونی شماره ۲ ک ۱۷
سمفونی شماره ۳ ک ۱۸
سمفونی شماره ۴ ک ۱۹
سمفونی شماره ۵ ک ۲۲
سمفونی شماره ۶ ک ۴۳
سمفونی شماره ۷ ک ۴۵
سمفونی شماره ۸ ک ۴۸
سمفونی شماره ۹ ک ۷۳
سمفونی شماره ۱۰ ک ۷۴
سمفونی شماره ۱۱ ک ۹۵
سمفونی شماره ۱۲ ک ۱۱۰
سمفونی شماره ۱۳ ک ۱۱۲
سمفونی شماره ۱۴ ک ۱۱۴ سمفونی‌های زمان سالزبورگ (از سال ۱۷۷۲ تا ۱۸۸۱)
سمفونی شماره ۱۵ ک ۱۲۴
سمفونی شماره ۱۶ ک ۱۲۸
سمفونی شماره ۱۷ ک ۱۲۹
سمفونی شماره ۱۸ ک ۱۳۰
سمفونی شماره ۱۹ ک ۱۳۲
سمفونی شماره ۲۰ ک ۱۳۳
سمفونی شماره ۲۱ ک ۱۳۴
سمفونی شماره ۲۲ ک ۱۶۲
سمفونی شماره ۲۳ ک ۱۸۱
سمفونی شماره ۲۴ ک ۱۸۲
سمفونی شماره ۲۵ ک ۱۸۳/۱۸۳d
سمفونی شماره ۲۶ ک ۱۸۴
سمفونی شماره ۲۷ ک ۱۹۹
سمفونی شماره ۲۸ ک ۲۰۰
سمفونی شماره ۲۹ ک ۲۰۱
سمفونی شماره ۳۰ ک ۲۰۲ سمفونی‌های زمان وین (از سال ۱۷۸۱ تا ۱۷۹۱)
سمفونی شماره ۳۱ ک ۲۹۷ - زمانی که موتسارت به پاریس رسید این سمفونی را نوشت که با ذائقه پاریسیها جور در بیاید و در نتیجه بتواند شغلی مناسب پیدا کند. متاسفانه او نا موفق از پاریس به سالزبورگ بازگشت، اما این سمفونی بسیار زیبا را برای دنیا باقی گذاشت. سمفونی شماره ۳۲ ک ۳۱۸ - اغاز یک اوِرتور (Overture) در سبک ایتالیایی (۱۷۷۹)
سمفونی شماره ۳۳ ک ۳۱۹
سمفونی شماره ۳۴ ک. ۳۳۸
سمفونی شماره ۳۵ ک ۳۸۵ «هافنر» - این سمفونی در سال ۱۸۸۲ در وین نوشته شد. موتسارت این سمفونی را در وهلهٔ اول به عنوان یک سِرِناد برای خانوادهُ هافنر نوشت. بعدها پس از کمی تغییرات او سرناد هافنر را تبدیل به این سمفونی کرد.
سمفونی شماره ۳۶ ک ۴۲۵ «لینتز» - زمانی که موتسارت به شهر لینتز رفت این سمفونی را نوشت.
سمفونی شماره ۳۷ ک ۴۴۴ - این سمفونی با این که منسوب به موتسارت است، سالها پس از مرگ او معلوم شد که در واقع کار مایکل هایدن بوده‌است و موتسارت فقط قسمت اول ان را برای هایدن نوشته بود. این کار در لیست کارهای هایدن به عنوان سمفونی شماره ۲۶ او ثبت شده‌است.
سمفونی شماره ۳۸ ک ۵۰۴ «پراگ» - این سمفونی پس از یک زمان بسیار خوشی برای موتسارت در پراگ نوشته شده‌است و یکی از سخت ترین کارهای او محسوب می‌شود.
سمفونی شماره ۳۹ K. ۵۴۳ - این یکی از سمفونیهای بسیار زیبای موتسارت و اخرین کارهای وی میباشد. به دلیل دشواری برای اجرا و نحوه استفاده از سازهایی که برای این سمفونی نیاز است نسبتاً کار معروفی نبوده‌است. سه سمفونی اخر موتسارت هیچگاه در زمانی که او در قید حیات بود چاپ نشدند. اما چندین بار در لایپزیگ اجرا گشتند.
سمفونی شماره ۴۰ ک ۵۵۰ - از سمفونیهای بسیار معروف موتسارت است به خاطر یک قسمت بسیار دلنواز که او برای سازهای بادی این سمفونی نوشته‌است. این سمفونی، شمارهُ K. ۱۶a را او زمانی نگاشت که فقط ۱۰ سال داشت، و سمفونی شمارهُ ۲۵ ک ۱۸۳ تنها سمفونیهایی هستند که موتسارت در گام مینور نوشته‌است.
سمفونی شماره ۴۱ ک ۵۵۱ «ژوپیتر» - این اخرین سمفونیست
کنسرتو
کنسرتوهای پیانو
کنسرتوی پیانو شماره ۱ ک ۳۷ سال ۱۷۶۸
کنسرتوی پیانو شماره ۲ ک ۳۹ ک سال ۱۷۶۸
کنسرتوی پیانو شماره ۳ ک ۴۰ سال ۱۷۶۸
کنسرتوی پیانو شماره ۴ ک ۴۱ سال ۱۷۶۸
کنسرتوی پیانو شماره ۵ ک ۱۷۵ سال ۱۷۷۳
کنسرتوی پیانو شماره ۶ ک ۲۳۸ سال ۱۷۷۶
کنسرتوی پیانو شماره ۷ ک ۲۴۲ سال ۱۷۷۶
کنسرتوی پیانو شماره ۸ ک ۲۴۶ سال ۱۷۷۶
کنسرتوی پیانو شماره ۹ ک ۲۷۱ سال ۱۷۷۷
کنسرتوی پیانو شماره ۱۰ ک ۳۱۶a سال ۱۷۷۹
کنسرتوی پیانو شماره ۱۱ ک ۳۸۷a سال ۱۷۸۳
کنسرتوی پیانو شماره ۱۲ ک ۳۸۵a سال ۱۷۸۲
کنسرتوی پیانو شماره ۱۳ ک ۳۸۷a سال ۱۷۸۳
کنسرتوی پیانو شماره ۱۴ ک ۴۴۹ سال ۱۷۸۴
کنسرتوی پیانو شماره ۱۵ ک ۴۵۰ سال ۱۷۸۴
کنسرتوی پیانو شماره ۱۶ ک ۴۵۱ سال ۱۷۸۴
کنسرتوی پیانو شماره ۱۷ ک ۴۵۳ سال ۱۷۸۵
کنسرتوی پیانو شماره ۱۸ ک ۴۵۶ سال ۱۷۸۴
کنسرتوی پیانو شماره ۱۹ ک ۴۵۹ سال ۱۷۸۴
کنسرتوی پیانو شماره ۲۰ ک ۴۶۶ سال ۱۷۸۵
کنسرتوی پیانو شماره ۲۱ ک ۴۶۷ سال ۱۷۸۵
کنسرتوی پیانو شماره ۲۲ ک ۴۸۲ سال ۱۷۸۵
کنسرتوی پیانو شماره ۲۳ ک ۴۸۸ سال ۱۷۸۶
کنسرتوی پیانو شماره ۲۴ ک ۴۹۱ سال ۱۷۸۶
کنسرتوی پیانو شماره ۲۵ ک ۵۰۳ سال ۱۷۸۶
کنسرتوی پیانو شماره ۲۶ ک ۵۳۷ سال ۱۷۸۸
کنسرتوی پیانو شماره ۲۷ ک ۵۹۵ سال ۱۷۹۱ کنسرتوهای ویولون
کنسرتوی ویولن شماره ۱ ک ۲۰۷ سال ۱۷۷۵
کنسرتوی ویولن شماره ۲ ک ۲۱۱ سال ۱۷۷۵
کنسرتوی ویولن شماره ۳ ک ۲۱۶ سال ۱۷۷۵
کنسرتوی ویولن شماره ۴ ک ۲۱۸ سال ۱۷۷۵
کنسرتوی ویولن شماره ۵ ک ۲۱۹ سال ۱۷۷۵ کنسرتوهای هورن
کنسرتوی هورن شماره ۱، ۴۱۲ سال ۱۷۹۱ - این کار پس از مرگ موتسارت به وسیلهُ یکی از شاگردانش فرانز زاویِر ساسمیر (Franz Xaver Süssmayr) تمام شده‌است.
کنسرتوی هورن شماره ۲ ک ۴۱۷ سال ۱۷۸۳ - دارای یک قسمت الِگرو، یگ رومانس، و یک قسمت راندو میباشد.
کنسرتوی هورن شماره ۳ ک ۴۴۷ سال ۱۷۸۴ - قسمت راندوی این کنسرت معروفترین تمام کنسرتهای هُرن دیگر موتسارت می‌باشد. کنسرتوی هورن شماره ۴ ک ۴۹۵ سال ۱۷۸۶ - این کار با جوهرهای رنگ و وارنگ نوشته شده‌است به دلیل ان که موتسارت در نظر داشته بود که موزیسین را تکان دهد.
کنسرتوهای دیگر
کنسرتو برای باسون ک ۱۹۱ در سال ۱۷۷۴
کنسرتو برای هارپ و فلوت ک ۲۹۹ در سال ۱۷۸۸
کنسرتو برای اُبوا ۳۱۴ - امروز با فلوت نواخته می‌شود، اما موتسارت ان را ۱۰۰٪ برای ابوا نوشته‌است.
کنسرتو سمفونی برای اُبوا، کلارینت، هورن، باسون، و ارکستر، ک ۲۹۷ bدر سال ۱۷۹۱ - یکی از زیباترین کنسرتوهایی است که در تاریخ موسیقی کلاسیک نوشته شده‌است. البته این کار در دست خط موتسارت وجود ندارد و به این دلیل ممکن است که اثر او نباشد. کنسرتوی فلوت شامره ۱ ک ۳۱۳ در سال ۱۷۷۸
کنسرتوی فلوت شامره ۲ ک ۳۱۴ در سال ۱۷۷۸
سمفونی کنسرتی برای ویلن، وییولا، و ارکستر، ک ۳۶۴
سمفونی کنسرتی برای اُبوا، کلارینِت، و باسون، ک ۲۹۷b کارهای تک سازی
سونات پیانو شماره ۱ ک ۲۷۹
سونات پیانو شماره ۲ ک ۲۸۰
سونات پیانو شماره ۳ ک ۲۸۱
سونات پیانو شماره ۴ ک ۲۸۲
سونات پیانو شماره ۵ ک ۲۸۳
سونات پیانو شماره ۶ ک ۲۸۴
سونات پیانو شماره ۷ ک ۳۰۷
سونات پیانو شماره ۸ ک ۳۰۸
سونات پیانو شماره ۹ ک ۳۱۱
سونات پیانو شماره ۱۰ ک ۳۳۰
سونات پیانو شماره ۱۱ ک ۳۳۱
سونات پیانو شماره ۱۲ ک ۳۳۲
سونات پیانو شماره ۱۳ ک ۳۳۳
سونات پیانو شماره ۱۴ ک ۴۵۷
سونات پیانو شماره ۱۵ ک ۵۳۳
سونات پیانو شماره ۱۶ ک ۵۴۵
سونات پیانو شماره ۱۷ ک ۵۴۷a
سونات پیانو شماره ۱۸ ک ۵۷۰
سونات پیانو شماره ۱۹ ک ۵۷۶
فانتزی شماره ۱ ک ۳۹۴
فانتزی شماره ۲ ک ۳۹۶
فانتزی شماره ۳ ک ۳۹۷
فانتزی شماره ۴ ک ۴۷۵ سرنادها، دیوِرتیمها، و کارهای سازیِ دیگر
اینه کلاینِ ناختمونیک (ک Eine kleine Nachtmusik) (۵۲۵) سرناد برای سازهای سیمی
سرناد برای ۱۳ دستگاه بادی (ک ۳۶۱)
دیوِرتیمِنتی (ک ۱۳۶) تا (ک ۱۳۸) - سبک اوِرتور (Overture) ایتالیایی داردند
دیوِرتیمِنتی برای ۲ ساز بادی و یک ساز سیمی - یک موزیک خنده دار (Ein Musikalischer Spaß) که موتسارت می‌خواست به سبک موزیسینهای عامی انجامش دهد (۵۲۲)
مَس‌ها
مس تاجگذاری، (Coronation Mass) (ک ۳۱۷)
مَس عالی (Great Mass) (ک ۴۲۷)
رکوئیم مَس (Requiem Mass) (ک ۶۲۶) اخرین اثر موتسارت که او در اخرین شب زندگیش برای تکمیل کردن این اهنگ کار کرد.
اِگسولتاته یوبیلانته (Exdultatet, jubilate)(ک ۱۶۵)
اَوه وِروم کًرپوس (Ave verum corpus) (ک ۶۱۸)
فهرست اپراها
Die Schuldigkeit des ersten Gebot
Apollo und Hyacinth
Bastien und Bastienne
La finta semplice
Mitridate, Re di Ponto
Ascanio in Alba
Betulia liberata
Il sogno di Scipione
Lucio Silla
La finta giardiniera / Die verstellte Gärtnerin
شاه شبان Il re pastore
Zaide
Idomeneo
دزدی از حرمسرا Die Entführung aus dem Serail
L'oca del Cairo
Lo sposo deluso ossia La rivalità di tre donne per un solo amante
اجرا گرDer Schauspieldirektor
عروسی فیگارو Le nozze di Figaro
دُن ژوان Don Giovanni
زنها همگی همان جورند Così fan tutte
ترحم تیتو (La clemenza di Tito) (ک ۶۲۱)
فلوت سحر آمیز (Die Zauberflöte) (ک ۶۲۰)
درباره ی ساخت کوارتر های فلوت موتسارت همراه با دانلود:
منبع محترم: گفتگوی هارمونیک
موتزارت در زمستان سال 1777- 1778 ، یعنی هنگامی که در مانهایم (Mannheim) بسر می برد با یکی از ثروتمندان آلمانی بنام De Jean آشنا شد. او نوازنده مبتدی فلوت بود و به موتزارت پیشنهاد ساخت سه کنسرتو کوتاه و ساده و دو کوارتت برای فلوت داد
موتزارت این پیشنهاد را پذیرفت و آنها بر سر قیمت کار به توافق رسیدند، اما به هنگام تسویه حساب آقای De Jean تنها حدود نیمی از بهای توافق اولیه را به موتزارت پرداخت. دلیل آن این بود که از سه کنسرتوی ساده ای که De Jean خواسته بود، موتزارت فقط دو کنسرتو در سل و ر ماژور نوشت (G و D) و نیز فقط دو کوارتت در همین گامها تهیه کرد. سپس برای آنکه تعداد کارهای سفارش داده شده به اندازه لازم برسد یکی از کوارتتهای قبلی خود که در سالزبورگ برای ابوا نوشته شده بود را نیز برای فلوت تنظیم کرده به وی داد! موتزرات طی نامه ای به پدر خود چنین گفت : "می دانید، بسیار احساس ناتوانی می کنم تا برای سازی که علاقه ای به آن ندارم موسیقی بنویسم." اما اولین کوارتتی که موتزارت برای De Jean نوشت یعنی کوارتت D, K285 را می توان از زیباترین کارهای موتزارت دانست که در مدت اقامت خود در مانهایم تصنیف کرد. این کار با یک قطعه بانشاط و آلگرو در ر ماژور شروع می شود و سپس در بخش دیگر با یک آداجیو در سی مینور ادامه می یابد. در این قسمت فلوت نقش بسیار مهمی را ایفا می کند و ویلون ها با اجرا پیتزیکاتو (pizzicato) هایی زیباترین همراهی ممکن که تا کنون با فلوت نوشته شده است را انجام می دهند. در قسمت سوم حالت یک روندی آلگرتو به خود گرفته و به زیبایی پایان می یابد.
(به چگونگی همراهی سازهای زهی در این قسمت دقت کنید.) Quartet in D, K285 - Adagio
تصویری که میبینید روستروپوویچ،ایشترن، آکاردو و رامپال هستند که قسمتهایی از اجرایشان در همین نوشته موجود است.
کوارتت بعدی یعنی در سل ماژور (K 285a) دو قسمتی می باشد. قسمت اول آن حالت آرام و آندانته دارد و قسمت بعدی ضمن حفظ فضای نجابت و سنگینی با تمپویی کمی بالاتر اجرا می شود.
موتزارت در تابستات سال 1778 به هنگام اقامت خود در پاریس کوارتت دیگری در لاماژور (K298) تهیه کرد که شامل 8 قسمت بود. کوارتت دیگری نیز موجود است که به احتمال زیاد آنرا به موتزارت نسبت می دهند که بعدها به شماره K285b مشخص شد و بنظر می رسد تنظیمی باشد از شش موومان سرناد بزرگ موتزارت در سی بمل ماژور که برای گروه سازهای بادی نوشته شده است.

از طوفانهای درونی ون گوک؛ نقاش درونگرا

راشل به او گفته بود که عاشق گوشش است...
اما
بی خبر از آن بود که بداند
ونسان گوشش را می برد تا از سر سپاس به او هدیه دهد.
وَنسان ویلِم ون گوگ (تلفظ صحیح: وینسنت وان گوخ) (۳۰ مارس ۱۸۵۳-۲۹ژوئیه ۱۸۹۰) نقاش نامدار زاده هلند بود. نام او در زبان هلندی فینسِنت فان خُخ تلفظ می شود. ونسان تلفظ فرانسوی اسم کوچک اوست و در انگلیسی وینسنت می گویند(Vincent van Gogh).
شرح حال زندگی پر فراز نشیب ونگوک:
دكترعلی فیروز آبادی
در ۳۰ مارس ۱۸۵۳ درست یك سال پس از فوت برادرش اولین فرزند خانواده كه نام او نیز ونسان بود پا به دنیا گذاشت. اولین ثمره ازدواج تئودور و آناكورنلیا بیش از چند هفته زنده نماند و ونسان دوم كه درست در سالروز فوت برادر بزرگتر به دنیا آمد همیشه احساس «فرزند بدلی» بودن را با خود حمل كرد. شاید بتوان گفت كه چنین احساسی از خویشتن بدل به هسته اصلی احساس سرگشتگی و مشكلات هویتی او در آینده شد. تحصیلات مدرسه ای خود را تنها تا ۱۵سالگی ادامه داد و پس از ترك مدرسه هرگز موفق به از سرگیری آموزش رسمی نشد. از آنجا كه عموهای وی به خرید و فروش آثار هنری اشتغال داشتند مدتی به این سو متمایل شد و در هلند، لندن و پاریس در فروشگاه هایی كه به خانواده ون گوگ تعلق داشت به كار مشغول شد، اما روح سركش و نا آرام او تحمل رعایت نظم و دیسیپلین خاصی را كه یك فروشنده باید در برخورد با مشتری ها از آن برخوردار باشد نداشت و پس از آنكه نظر خود را بدون پرده پوشی در مورد انتخاب یكی از خانم های مشتری بیان كرد مجبور به ترك كار خود شد. در ۲۳سالگی در حالی كه احساس می كرد در عالم هنر توفیقی نیافته تصمیم به ترك آن گرفت. به انگلیس برگشت تا در یك مدرسه مذهبی تحصیل نماید. اما پس از چند ماهی با تحولاتی كه از نظر فكری پیدا كرد از ورود به آن منصرف شد و به هلند نزد والدین خود بازگشت و تصمیم گرفت همان جا مانده و در یك كتابفروشی مشغول به كار شود. سال بعد دوباره آماده شركت در امتحان یك مدرسه مذهبی شد اما پس از ۱۵ ماه درس خواندن را كنار گذاشت و پس از آنكه تقاضایش برای پذیرفته شدن به عنوان مبلغ مذهبی از سوی یك موسسه بلژیكی رد شد بنا به توصیه یكی از معلمان موسسه برای مدتی به یك معدن دورافتاده در بلژیك رفت تا تسكینی برای آلام جسمی و روحی كارگران باشد. در آنجا به شدت تحت تاثیر شرایط كارگران قرار گرفت و پس از مدتی وعظ را كنار گذاشت و مانند یكی از آنها به زندگی مشغول شد و پول هایی را كه برایش فرستاده می شدند وقف آنها می كرد. مقامات كلیسا این رفتار ونسان را نپذیرفته و بیان كردند كه وی حرمت و شٲن كلیسا را خدشه دار كرده است و رای به عزل وی پس از شش ماه دادند. پس از گذر از موقعیت ها و حرفه های مختلف اكنون احساس می كرد امیدها و آمال وی همگی نقش برآب شده اند و رفتارهای غیرطبیعی وی از این زمان رفته رفته خود را نشان دادند. به طور مثال زمانی كه تنها ۱۰ فرانك داشت سه روز را با پای پیاده برای دیدن یك نقاش فرانسوی طی كرد و پس از آنكه به در خانه وی رسید احساس كرد كم روتر از آن است كه در بزند و راه رفته را بازگشت. او برای بیش از یك سال در این وضعیت فقیرانه و سرگردان به زندگی ادامه داد. مادرش درباره او چنین می گفت: «من به شدت نگران بودم كه او دست به هر كاری بزند و به هرجا برود و با رفتار نامتعارف و افكار غیرعادی خود همه چیز را خراب كند.» ونسان این بار تصمیم گرفت به دنیای هنر بازگردد. برای ورود به یك مدرسه در بروكسل كوشش كرد اما پذیرفته نشد و در ۲۸سالگی دوباره به سمت والدین و زندگی با آنها بازگشت. در این زمان احساس كرد به دختر عموی خود «كی» علاقه مند شده و وقتی عشق وی توسط كی رد شد به شدت دچار پریشانی شد. در یكی از تظاهرات رفتارهای نامتعارفش زمانی كه به خانه «كی» رفته بود دست خود را بر روی شعله شمع نگاه داشت تا اجازه ملاقات به او داده شود. دومین زنی كه ملاقات كرد «شین» نام داشت. اما او هم نتوانست رفتار وی را تاب آورد و رابطه آنها پس از مدتی قطع شد. این گسستگی اثر عمیقی روی ونسان داشت. احساس می كرد حتی یك روسپی هم قادر به تحمل او نیست.دوباره به والدین خود روی آورد و شروع به كار با رنگ و روغن كرد و در ۱۸۸۵ اولین اثر بزرگ خود «سیب زمینی خورها» را خلق كرد. در یك آكادمی هنر در آنتورپ ثبت نام كرد اما پس از یك ماه آنجا را ترك گفت و به اتفاق برادرش تئو كه در تمام عمر حامی وی بود به پاریس رفت. دوران اقامت او در پاریس با شكوفایی مكتب امپرسیونیسم همراه بود و ونسان تحت تاثیر كارهای این نقاشان از رنگ های تیره به رنگ های روشن روی آورد. به رغم آنكه تئو هیچ گاه حمایت خود را از ونسان قطع نكرد، او نیز بیش از دو سال زندگی مشترك را تاب نیاورد. در این مدت ونسان مرتب مست كرده و غذای كمی خورده و به شدت سیگار می كشید. ونسان پاریس را در ۱۸۸۸ به سوی مناطق جنوبی فرانسه ترك گفت. او در «آرل» خانه زرد مشهور خود را اجاره كرد و به نقاشی پرداخت. در آنجا به توصیه تئو كه نگران حال وی بود «پاول گوگن» به او ملحق شد اما رابطه آنها پس از چند ماهی رو به سردی گذاشت و در یكی از مشاجره هایی كه بین آنها درگرفت ونسان لیوان مشروب را به سمت پاول پرتاب كرده و گوگن اعلام می كند كه ونسان را ترك خواهد كرد. این موجب بروز یك بحران روحی در ونسان شده و در روز بعد با تیغ به پل حمله كرده و سپس در اوج پریشانی قسمت پایین گوش چپ خود را قطع می كند. پس از این كار گوش خود را در یك دستمال پیچیده و در پاكت گذاشته و با رفتن به خانه معشوق خود "راشل" آن را به وی تقدیم می كند. چند روزی را در بیمارستان گذرانده و با فروكش كردن بحران، مرخص می شود اما افسردگی در او باقی مانده و به توصیه دوستان در اوایل ۱۸۸۹ به مارسی می رود. در آنجا دچار دومین حمله شده و به این باور می رسد كه او را مسموم كرده اند و به آرل برگشته و برای دومین بار در بیمارستان به مدت ۱۰ روز بستری می شود. پس از مرخصی به علت تداوم رفتارهای نابهنجار وی، مردم آرل با امضای توماری خواهان ترك شهر از سوی ونسان می شوند. او آرل را ترك كرده و به شكل داوطلبانه در «سنت رمی» تحت مراقبت دكتر تئوفیل پیرون قرار می گیرد كه اعتقاد داشت ونسان از نوعی صرع در رنج است. در آنجا ونسان دچار یك بحران دیگر شده كه طی آن به خوردن رنگ های خود اقدام می كند.تئو قانع می شود كه ونسان باید به پاریس برگردد. در ماه مه ۱۸۹۰ او نزد دكتر پاول گاشه یك روانپزشك می رود و تحت درمان وی قرار می گیرد. با بیمار شدن پسر، تئو نگران آن می شود كه توجه برادر از او گرفته شود و در تابستان در حالی كه به شدت جذب مناظر دشت های اطراف شده بود با برداشتن یك هفت تیر به خود شلیك كرده و روز بعد به علت عفونت حاصل از جراحت فوت می كند.
ونگوک با نگاهی روانشناختی:
1 درك بسیاری از جنبه های فرد خلاق برای دیگر انسان ها مشكل است و گاه این صفت بیش از ظرفیت وجودی و تحمل فرد شده وخطر آن وجود دارد كه انسان را در خود غرق كند.
۲ توجه به سیر زندگی ون گوگ و در كنار هم گذاشتن علائم مختلف وی و تظاهرات رفتاری او مناسب ترین تشخیصی كه شاید بتوان با استناد به معیارهای تشخیصی روانپزشكی مطرح كرد «اختلال شخصیتی مرزی» باشد..
۳استعداد خلق یك اثر هنری برای فرد مبتلا به پریشانی روحی موهبتی است كه می تواند به عنوان یك دریچه اطمینان در زمان های بحرانی عمل كند. خلاقیت به عنوان یك صفت فردی از تركیب انگیزه، استعداد و ویژگی های شخصیتی و دخالت روندهای عقلانی و شناختی به وجود می آید. این ویژگی با آنچه كه از آن به عنوان استعداد و نبوغ شناخته می شود متفاوت است. می توان چنین گفت كه داشتن استعداد شرط لازم برای عملكرد خلاقانه بوده اما كافی نیست. از آنجا كه فرد خلاق صاحب چیزی است كه انسان های عادی فاقد آن هستند درك بسیاری از جنبه های روانی و شخصیتی وی برای دیگر انسان ها مشكل است و گاه چاشنی این صفت بیش از ظرفیت وجودی و تحمل فرد شده و خطر آن وجود دارد كه انسان را در خود غرق كرده و كنترل وی را به دست گیرد. نویسنده در مورد رابطه میان خلاقیت و جنون در جایی دیگر سخن گفته است. در این نوشتار به عنوان نمونه ای مشخص از یك انسان خلاق كه در نهایت غرق در خلاقیت خود شد و مرزهای سلامت عقل را درنوردید.
تشخیص های احتمالی مشكلات چشمی و بینایی: برخی به علت حضور زیاد رنگ زرد در نقاشی های سال های آخر زندگی ونسان و اجاره خانه زرد در آرل به یك نقص بینایی اشاره می كنند كه منجر به «زرد بینی» شده و یكی از عوارض مصرف داروهای دیجیتالی است كه امروزه در بیماری های قلب و عروق كاربرد دارند ولی در آن زمان در درمان صرع و مشكلات گوارشی به كار می رفتند. گفته شده كه شاید ونسان از این داروها مصرف كرده است در عین حال كه مدارك قانع كننده ای به جز یك نقاشی از دكتر پیرون كه در دست هایش گیاهی را نگه داشته كه از آن دارو تهیه می شود وجود ندارد.
مسمومیت با سرب: به علت تماس با رنگ و خوردن گاه به گاه آن .
اختلالات مرتبط با مصرف الكل: این نوشیدنی كه در زمان ونسان مصرف زیادی داشته و دارای ۷۵ درصد الكل بوده. امروزه مصرف این نوشیدنی در اروپای غربی و آمریكا ممنوع است اما هنوز در بخش هایی از شرق اروپا مانند جمهوری چك مصرف می شود. برخی از حملات ونسان و توهمات و هذیان های وی به این جنبه ربط داده شده است و بعضی محققین چنین گفته اند كه همین موضوع منجر به اشاره نادرست به وجود صرع در وی شده است.
اختلالات روانی: مشكلات روحی مختلفی به ون گوگ نسبت داده شده است. از جمله اسكیزوفرنیا، اختلال دوقطبی افسردگی شیدایی و مشكلات شخصیتی. در مورد اسكیزوفرنیا محققین به این اشاره می كنند كه در یكی از خواهران ونسان این بیماری مطرح شده و خواهر دیگر به یك خودكشی نافرجام دست زده بوده است. در زندگی ونسان موارد مختلفی از توهمات شنوایی و بدبینی گزارش شده است. مداركی كه به نفع اختلال دوقطبی در ون گوگ هستند عبارتند از: نوسانات خلقی قابل توجه وی، نامه ها و نقاشی های فراوانی كه در یك زمان كوتاه می نوشته و می كشیده و به مرحله شیدایی اختلال دوقطبی ربط داده می شود. اما این علائم می توانند به مصرف الكل و دخالت عوامل شخصیتی نیز مربوط باشند.
اختلال شخصیتی مرزی: با توجه به سیر زندگی ون گوگ و در كنار هم گذاشتن علائم مختلف وی و تظاهرات رفتاری او مناسب ترین تشخیصی كه شاید بتوان با استناد به معیارهای تشخیصی روانپزشكی مطرح كرد «اختلال شخصیتی مرزی» باشد. شخصیت این افراد به گونه ای شكل گرفته كه در «مرز» میان عقل و جنون به سر می برند و دارای خصوصیات زیر هستند:۱عدم تحمل تنهایی و ترس از رهاشدگی توسط دوستان و نزدیكان. این افراد رابطه ای توام با وابستگی برقرار كرده و زمانی كه در حفظ رابطه شكست می خورند به شدت افسرده و پریشان شده و تا مرز خودكشی و یا آسیب رساندن به خود پیش می روند. به علت عدم بلوغ شخصیتی رابطه آنها یك رابطه یك طرفه بوده و فرد مقابل را دیر یا زود خسته می كند. رابطه ونسان با والدین خود كه پس از هر شكستی به سوی آنها بر می گشت و همچنین با برادرش تئو،همگی موید چنین الگوی رفتاری است. این افراد به علت عدم بلوغ هویتی به دنبال كسی می گردند كه در هویت وی شریك شوند.۲ اختلال در شكل گیری یك هویت با ثبات و داشتن یك تصویر ذهنی متزلزل: هویت انسان از همان زمان كودكی و در بستر خانواده، مدرسه و جامعه شروع به شكل گیری می كند. با ورود به دنیای بلوغ و تجربه بحران هویتی كه فرد را در این مرحله در برمی گیرد، فرصتی برای وی فراهم می شود كه با تجربه رفتارها و افكار مختلف در نهایت به نتایجی دست یابد كه موجب هدایت او در دنیای بزرگسالی شود. افراد مبتلا به اختلال شخصیتی مرزی به نظر می رسد كه هنوز از مرحله بلوغ عبور نكرده اند و تكلیفشان با خود و جهان پیرامونشان روشن نیست. اشاره شد كه ونسان همواره احساس «كودك بدلی و جایگزین» داشته و اقامت در ۱۵ نقطه مختلف در دوره كوتاه زندگی اش و انتخاب حرفه های مختلف دلایلی به نفع این اختلال هویتی هستند. به نظر می رسد كه همواره در جست وجوی جایگاه مناسب خود در دنیای هنر بود كه در زمان حیات به آن دست نیافت.۳ اختلال در كنترل تكانه ها و تحریك پذیری به همراه خود آسیب زنی و اقدام به خودكشی: دو مورد آسیب به خود یعنی بریدن گوش و سوزاندن دست و در نهایت اقدام به خودكشی نشان دهنده رفتارهایی است كه در افراد مبتلا به شخصیت مرزی به فراوانی مشاهده می شود. زمانی كه این افراد در روابط بین فردی احساس شكست و طردشدگی نمایند قادر به كنترل خشم ناشی از آن نبوده و آن را به سمت خود یا دیگران متوجه می كنند.۴ احساس مستمر تهی بودن و پوچی به علت عدم شكل گیری یك هویت با ثبات این افراد در مورد فلسفه زندگی و معنی آن قادر به رسیدن به یك نتیجه قانع كننده برای خود نیستند و مانند این است كه همیشه به دنبال گمشده ای می گردند تا پاسخی برای این خلاء درونی بیابند. مصرف مواد مخدر و الكل در این افراد از همین زاویه قابل بررسی است.غرق شدن در دنیای هنر و كشیدن نقاشی فرصتی را برای ترمیم و جبران این احساس پوچی فراهم می كرد. استعداد خلق یك اثر هنری برای فرد مبتلا به پریشانی روحی موهبتی است كه می تواند به عنوان یك دریچه اطمینان در زمان های بحرانی عمل كند. بسیاری از هنرمندان، شاعران، موسیقی دانان، نویسندگان و... با مدد گرفتن از ذهنیت خلاق خود و همانندسازی با آفریننده های خویش، ذهنیت و خیال را جایگزین عمل كرده و با والایش احساسات خود مفری برای گریز از افسردگی و خودكشی فراهم كرده اند. اما در گروهی دیگر نیروی تخریبی حاصل از توفان هایی درونی و تعارضات روانی آنها در حدی است كه حتی هنر هم نجات بخش نیست. ونسان ون گوگ انسان خلاقی بود كه به این گروه تعلق داشت.
نامه های ونگوک به برادرش تئو:
یکی از یازده نامه ون گوگ به برادرش تئو در سن 19 سالگی:
هاگ، آگوست1872
تئو عزیز
از نامه ات بسیار ممنونم، خوشحال شدم که سالم به خانه رسیدی. در همان روزهای اول دلم برایت تنگ شد، حس غریبی داشت وقتی بعد از ظهرها به خانه می آمدم و تو نبودی ما روزهای خوشی را کنار هم داشتیم،چه هوای بدی! حتما در راه اویسترویج از گرما بی حال شده ای. دیروز مسابقه اسب دوانی برای نماشگاه ترتیب داده بودند، ولی چراغانی و آتش بازی به خاطر هوای بد تعطیل شد. خوب شد که صبر نکردی آن ها را ببینی. درود و سلام از طرف خانواده های هانبیک (Haanebeek) و روس (Roos) دوست دار همیشگی تو وینسنت.
نامه های ونگوک دراوج پریشانی روحی به برادرش تئو:
منبع: Amiimoo
نامه های او در این ایام، همه اشاره به این معنی است : «جامعه، همه نقاشان جدید را دیوانه می داند، و چون چنین است عجیب نیست که نقاشان هم دیوانه بشوند!»در نامه ی دیگری نوشت :«من هر چه دیوانه تر باشم به همان نسبت هنرمند ترم!!» و باز« اطبا به ما می گویند که نه تنها موسی، محمد، عیسی، لوتر و سایر پیشوایان مذهبی، بلکه هنرمندانی چون "فرانس هالس" و "رامبراند" و "دلاکروا" نیز دیوانه بوده اند، پس عاقلان کدامند؟!»
زمانی که ونگوک به بیمارستان منتقل شد در نامه ایی به تئو چنین می نویسد: «من آنقدر نگرانی برادرانه در نامه های پرمحبت تو می بینم که وظیفه ی خود می دانم، سکوت را بشکنم. حال که این نامه را می نویسم به عنوان دیوانه نیست که با تو سخن می گویم؛ بلکه به عنوان برادری است که تو می شناسی و همه قوای عقلی خود را در اختیار دارد.» آنگاه شرح می دهد که چگونه همسایگان وی جمعاً از شهردار آرل خواستند که آزادی او را سلب کند و او را به بیمارستان بفرستد!می دانی که چه ضربه ای به جان انسان وارد می آید، وقتی ببینید جمعی آنقدر پست بوده اند که همگی بر ضد بیماری متحد شده اند. به خصوص که من می کوشیدم با آنها مهربان باشم. هرگز نمی دانستم چنین نفرتی در دل آنها نهفته است.»
کمی بعد ون گوگ از بیمارستان آزاد شد، اما خودش خواست که او را به "تیمارستان سن رمی" بفرستند، فقط تقاضا کرد که اطاقی به او بدهند تا بتواند در آن نقاشی کند. با تقاضای او موافقت شد و به برادرش چنین نوشت:«گمان نمی کنم از این پس بتوانم مرتب برای تو نامه بنویسم، زیرا روزهای من هم آنقدر روشن نیست که از عهده ی نوشتن عبارات مربوط برآیم.»
در تیمارستان جز در مواقعی که او را منع می کردند، نقاشی می کرد و شب و روزش در اندیشه ی سروهای سبز و برگهای زیتون و گلهای آفتاب گردان و آسمان پرستاره می گذشت. دیوانگان درکنار او می ایستادند و کوشش او را برای جلوه گر ساختن جوهر رنگها نظاره می کردند. گاهی نیز غم عمیقی وجودش را فرا می گرفت و شکست و بی حاصلی خود را حس می کرد. یکبار به برادرش که تنها نگاهبان و دوستدار او بود چنین نوشت: «اگر محبت تو نباشد، رنجی که می کشم مرا بدون احساس ندامت به سوی خودکشی خواهد کشانید.»یک روز تئو مقاله ای از «اوریه» ، یکی از نقادان فرانسه، که در«Mercure de France» چاپ شده بود و سراسر تحسین آثار ون گوگ بود، برای او فرستاد.از دیدن این مقاله چشمان ون گوگ پر از اشک شد، نامه تشکری به اوریه نوشت و تذکر داد که مشعلدار مکتب جدید، او نیست؛ بلکه «مونتی چلو» است و نویسنده را دعوت کرد آثار «مونتی چلو» را ببیند، تا بداند از چه کسی باید تقدیر کند.
آثار معروف ونگوک:
از آثار مهم ون گوگ می توان تابلوهای«خانه آنورس»، «رستوران سیرن»، « پرتره دکتر گاشه»، «گلدان» ، «باباتانگی Le Pere Tanguy»، «ناهار روستایی»، «زندانیان»، «دهقان هلندی»، «اطاق نقاش» ، «راهی از کنار سرو»، «سیب زمینی خورها»، «کارگر معدن بلژیکی» و «چهره خود نقاش» را نام برد.
مکتب «فوویسم» که براساس اهمیت و اعتبار «رنگ» در نقاشی قرار دارد، از تأثیر تابلوهای او به وجود آمد. همچنین آثار وی در پیشرفت مکتب «اکسپرسیونیسم» که به بیان احوال ذهنی به وسائط مجازی و اشکال مجرد نظر دارد، کمک نمود.
در سال ۱۹۳۵ «موزه هنرهای جدید نیویورک» قریب ۱۲۰ پرده از آثار او را در نمایشگاهی جمع کرد و در ۱۹۳۷ «موزه هنرهای جدید پاریس» نمایشگاه بزرگی از آثار او ترتیب داد. سبک ون گوگ خاص اوست و مکتب خاصی ایجاد نکرد و هنوز کسی نتوانسته است شیوه او را تقلید کند.