ولاديمير ماياكوفسكي در هفتم ژوئيه سال 1893 در روستاي بغدادي در استان كوتائيسي واقع در غرب جمهوري گرجستان ديده به جهان گشود. پدرش كنستانتينوويچ در آن ناحيه نگهبان جنگل بود و مادرش آلكساندرا الكسيونا زن مهرباني بود كه سه فرزند داشت، دو دختر به نامهاي لودا و اوليا و يك پسر ولاديمير در همان روستا به مدرسه رفت و نخستين كتابهايي كه مورد علاقهاش قرار گرفت به گفته خودش “دن كيشوت و آثار ژولورن” بود. او از همان دوران كودكي حافظه بسيار خوبي داشت و بقول خودش پدرش هميشه از حافظه او تعريف ميكرد. پدر بعد از مدتي او را كه هنوز خردسال بود با خود به دامن طبيعت ميبرد تا همه چيز را آنطور كه هست ببيند و بياموزد. اما براي ولاديمير كارهاي كشاورزي سخت بود و از بين درسهااز حساب زياد خوشش نميآمد. در سنين جواني يكي از مربيان استعداد نقاشي را در او كشف كرد و به پرورش آن پرداخت و بدين طريق او با دنياي نقاشي نيز آشنا شد. در سال 1905 كه نخستين فوران انقلاب در روسيه رخ داد ولاديمير باآنكه سن و سال چنداني نداشت با انقلابيون آشنا شد. پدرش در سال 1906 در اثر عفونت خوني درگذشت و از آنجا كه پدرش تنها نانآور خانه بود آنها شديداً دچار مشكلات مالي گرديدند تا آنكه تصميم به مهاجرت به مسكو گرفتند. در مسكو روحيه پر شور ولاديمير جوان به زودي زمينههاي آشنايي او را با نيروهاي مبارز كشورش فراهم آورد. او در سال 1908 به سوسيال دمكراتها ملحق شد. اما به زودي دستگير و به زندان افتاد. از اين تاريخ براي مدتي زندانهاي مختلفي را گذراند. پس از دومين دستگيري بنا به تصميم مقامات امنيتي براي مدت سه سال به ُتوروخانسك تبعيد شد. پس از آزادي تحصيلاتش را دنبال كرد. در سال 1911 هنگاميكه 18 سال داشت در مدرسه هنرهاي زيباي مسكو پذيرفته شد. به گفته خودش “تنها جايي كه او را بدون گواهي صلاحيت سياسي قبول كردند. هر چند در آنجا هم مقلدين را عزيز ميداشتند و مستقلها را آزار ميدادند، غريزه انقلابيم مرا به طرف مطرودين مي راند. ولاديمير ماياكوفسكي در اين محيط هنري دوستان تازهاي يافت و با فوتوريستهايي كه تازه آغاز به كار كرده بودند آشنا شد. او در اين زمان شروع به سرودن شعر كرد و به تدريج به عنوان چهرهاي ممتاز معروف شد. در سال 1913 اولين نمايشنامهاش را با نام “تراژدي ولاديمير ماياكوفسكي” در تئاتر لوناپارك پطرزبورگ روي صحنه آورد و چون اين اثر بدون ذكر عنوان به اداره سانسور فرستاده شده بود، اين اداره نام نويسنده را نام اثر دانسته بود و با اجراي آن موافقت كرده بود. از نام پيشگامان فوتوريسم روس- مكتبي كه ميخواست با ساختن واژههاي نو و بهرهگيري از جادوي آواها، در زبان شعر انقلاب كند، تاريخ چند نام را برجسته تر از بقيه نگه داشته است: داويد بورليوك، ولمير خلبنيكوف، واسيلي كامنسكي و ولاديمير ماياكوفسكي، شاعري كه زندگي او با انقلاب و مرگش با استيلاي زندگي روزمره يگانه مينمايد. از اين ميان دو تن شاهد عشقي شدند كه شعر “ابر شلوارپوش” حاصل آن بود. داويد بورليوك همفكر يك چشم ماياكوفسكي در جبهه هنر و ادبيات در سالهاي پيش از انقلاب و نخستين سالهاي بعد از آن، شاعر، نقاش و به عقيده ماياكوفسكي شخصي كه فوتوريسم روس با او متولد شد. واسيلي كامنسكي فوتوريست و نويسنده كتاب پر آوازه “زندگي من با ماياكوفسكي” مرد آزادهاي كه پيش از آنكه سرانجام شاعري پيشه كند، در سال 1905 به دليل شركت در جنبش اعتصاب به زندان افتاد، سپس خلباني ياد گرفت و از نخستين خلبانان روس شد.
مرگ شاعر
آرام بختياري
منبع: هفته نامه فروغ
اگر شاعري انقلابي و پرشور، بعد از پيروزي انقلاب دلخواهاش، دست به خودكشي بزند يا خواهان انقلاب دوم، يعني انقلاب فكري و
فرهنگي شود، نبايد پرسيد عيب كار در كجاست يا تقصير از كيست؟ شاعر مورد نظر ما، سی و هفت ساله بود كه به دليل سرخوردهگي در عشق يا اعمال خفقان دولتي در جامعه، خودكشي كرد. او در جلسات شعرخواني اغلب با پيراهن زرد پررنگي سالن محل شنوندهگان را تبديل به صحنهء تأتر يا رينگ بوكس ورزشي ميكرد. او نه تنها خود را آوانگارد ميدانست، بلكه از نظريهپردازان جنبش ادبي فوتوريستي شد. ديگران او را به اين دليل، شاعر و انسان عصر آينده نام گذاشتند. در جلسات شعرخواني، غير از پيراهن زردش، قدبلند و هيكل ورزشكارانهاش جلب نظر ميكرد.زبان شاعرانهاش تلگرافي، ولي كاملاً انقلابي بود. در اشعارش: فرياد، شكايت، تحريك و اعتراض، گوش آسمان را به خراش ميانداخت. او شاعري دقيق با لحن و سخني لخت و عريان بود. به نقل از وايتمن، شاعر آمريكايي: "فرياد خشن و وحشي شاعر بايد سقف جهان را به لرزه اندازد." اشعارش ديالوگهايي با خواننده و شنونده بودند. او در طول عمر كوتاه خود به دليل مبارزات اجتمايي سه بار به زندان افتاد.ماياكوفسكي، شاعر، نقاش و نمايشنامهنويس مورد نظر ما، در سال 1893 در شهر كوچك بغدادي در ايالت گرجستان در جنوب روسيهء تزاري به دنيا آمد. او هم ولايتي استالين نيز بود. ماياكوفسكي در سال 1930 در دورهء حكومت لنين به دلايل غيرمشخص خودكشي كرد. او در سال 1922 با وجود آوانگارد بودن به جنبش ادبي _ هنري فوتوريستها پيوست و در طرح و ثبت دو مانيفست آنها، يعني «گورتان را گم كنيد» و «يك توگوشي براي سليقهء مرسوم عمومي» فعال بود.نمايی از اتاق ماياكوفسكیفوتوريستها خود را پيشتازان فرهنگ جديد بعد از انقلاب ميدانستند. به نظر آنها هنر فوتوريستي وظيفهاي اجتماعي دارد. آنها ميگفتند بايد جهاني نو، با كمك واژهها ساخت، نه با كمك نظريهها. آثار آنها كوششي بود تا انتظارات جامعه را از شاعر برآورده كنند. به عقيدهء آنها شاعر، نويسندهء شعر نيست، بلكه وسيلهايست براي توليد شعر در فرآيند خلاقيت هنر.ماياكوفسكي به اشعارش نامهايي تحريككننده و يا تبليغاتي داد، از جمله: «فرماني به ارتش هنر»، «از خياباني به خياباني»، «ابرها در خشتك تنبان»، «زيردريايي ستون فقرات»، «مصاحبه با مامور ادارهء ماليات»، «سرنشين اتومبيل»، «رژهء چپگرايان»، «درودي رفيقانه»، «شاعر كارگران» و «سرودي براي انقلاب». ماياكوفسكي تحت تاثير اشعار لرمانتوف، نه تنها شاعران زيادي را زير تأثير گذاشت، بلكه بهترين آثار او، بعدها به ادبيات جهاني قرن بيستم جهت داد. در زمان حكومت شوروي سابق، ماياكوفسكي در كنار پوشكين، لرمانتوف و نكراسوف از پرخوانندهترين شاعران كشور شد.در نمايشنامهء «توفان نوح»، نوشتهء ماياكوفسكي، طبقهء كارگر و سرمايهدار به دليل توفان و سيل در يك كشتي نجات سوار ميشوند و به جستوجوي بهشت موعود ميپردازند. آنها انواع نظامها مانند پادشاهي، الهي، جمهوري، دمكراسي و سوسياليسم را آزمايش ميكنند و چون در آسمان و يا بهشت، حوصلهشان سر ميرود، كارگران سرمايهداران را به دريا مياندازند و به زمين برميگردند و سعي ميكنند در آنجا آرزوي بهشت و آرمانشهر را عملي سازند. يادآوري اين كه همانطور كه شاهد بوديم، ساختن بهشت زميني تا آمدن گورباچف ادامه داشت. و به همين ترتيب تا ...!پاسترناك در رابطه با استالين كه سالها بعد از مرگ ماياكوفسكي، گفته بود: "او بهترين و با استعدادترين شاعر كشور شوراها بود،" نوشت: "اين دومين كوشش دولتي و حزبي براي قتل يك شاعر ترقيخواه بود." لنين كه گويا به هنر مدرن مخصوصا به فوتوريستها علاقهاي نداشت، دربارهء ماياكوفسكي گفته بود: "كمونيسم مورد دلخواه آنها، كمونيسم شلوغكاري و خروس جنگيست." او لوناچارسكي را مامور كرد تا جلو جنبش فوتوريستها را بگيرد. جو فرهنگي رسمي دولت، سالها فوتوريستها را نيهليستهاي آنارشيست ناميد و دليل شور و آتش سرودهايشان را بلغورهاي ناشي از تب شديد سرماخوردهگي دوران كودكي نام گذاشت.ادبيات آوانگارد جهاني هنوز كه هنوز است براي آثار ماياكوفسكي ارزش فراموش نشدني قائل است. شور و احساسات اجتماعي و زيباييشناسي او ما را به ياد «صمد» و «خسرو» خودمان مياندازد. به رسم اروپاييها، چند ثانيهاي براي اين جانباختهگان فرهنگ جهاني، كلاهمان را از سر برگيريم و يادشان را گرامي داريم.
مایاکوفسکی روز 14 آوریل 1930 با شلیک گلوله ای به زندگیش پایان داد.در نامه ای که در کنار او پیدا شد چنین نوشته بود:برای همه می میرم .هیچکس مقصر نیست و شایعات الکی راه نیندازید.اینجانب مرحوم از شایعه بدم میاید.مامان، خواهرانم،رفقایم مرا ببخشید.این روش خوبی نیست(و به هیچکس آن را توصیه نمی کنم)ولی من چاره ی دیگری نداشتم.لیلی دوستم داشته باش.رفیق دولت، خانواده ی من عبارتند از:لیلی بریک،مامان،خواهرانم و ورونیکا ویتولوونا پولونسکایا.اگر زندگی آنها را فراهم کنی متشکرم.اشعار نیمه تمامم را به خانواده ی بریک بدهید.آنها میدانند چکار باید بکنند.همانطور که می گویند:
و قایق عشق
بر صخره ی زندگی روزمره شکست
با زندگی بی حساب شدم
بی جهت دردها را فاجعه ها رادوره نکنید
و یا آزارها را.
شاد باشید. "ولادیمیر مایاکوفسکی"
آخرين شعر ماياكوفسكي:
ترجمه: يوسف اباذري
كتاب شاعرانصفحهي صفحهي 237
انتشارات فرخنگار وابسته به موسسهي كارنامه
با تشكر از : شاناي
اين شعر را پس از خودكشي ماياكوفسكي در جيب او يافتند؛ظاهرا آخرين شعر اوست
ساعت از نه گذشته، بايد به بستر رفته باشي
راه شيري در جوي نقره روان است در طول شب
شتابيم نيست،با رعد تلگراف
سببي نيست كه بيدار يا كه دلنگرانت كنم
همانطور كه آنان ميگويند،پرونده بسته شد
زورق عشق به ملال روزمره در هم شكست
اكنون من و تو خموشانيم،ديگر غم سود و زيان اندوه و درد و جراحت چرا؟
نگاه كن چه سكوني بر جهان فرو مينشيند
شب آسمان را فرو ميپوشاند به پاس ستارگان
در ساعاتي اينچنين، آدمي برميخيزد تا خطاب كند
اعصار و تاريخ و تمامي خلقت را
ولادیمیر مایاکوفسکی و نمایشنامههایش:
منبع: خبرگزاری مهر
ولادیمیر مایاکوفسکی نمایشنامهنویسی انقلابی بود که همواره آثارش را به آینده و جنبشهای نوگرای هنری پیوند میزد.به گزارش خبرگزاری "مهر"، ولادیمیر ولادیمیریویچ مایاکوفسکی در 7 ژوئیه (16 تیر) 1893 در یکی از روستاهای جمهوری گرجستان چشم به جهان گشود. پدرش جنگلبان بود و وضعیت مالی خانواده در حد معمول می گذشت. مایاکوفسکی از همان اوان کودکی با خواندن داستان "دن کیشوت" و برخی نوشته های ژول ورن به عرصه قصه و نمایشنامه نویسی علاقمند شد و در سال 1905 زمانی که تنها 12 سال سن داشت با آغاز نخستین نشانه های انقلاب در روسیه به انقلابیون پیوست. یک سال بعد پدرش بر اثر ابتلا به نوعی بیماری عفونت خونی از دنیا رفت و خانواده مایاکوفسکی که تنها نان آورش را از دست داده بود، برای تغییر شرایط زندگی به مسکو نقل مکان کرد.مایاکوفسکی همزمان با انتقال به مسکو در پی تحقق افکار و اندیشه های نوگرا و انقلابی خود با نیروهای مبارز بیشتر آشنا شد و در سال 1908 زمانی که تنها 15 سال داشت به حزب سوسیال دمکرات پیوست. اما پس از مدتی به دلیل فعالیت های سیاسی همراه جمع قابل توجهی از همفکرانش دستگیر شد و به زندان افتاد. پس از حدود 3 سال و جابجایی در چند زندان به توروخانسک تبعید شد. وی پس از آزادی در سال 1911 وارد مدرسه هنرهای زیبای مسکو شد. جایی که به گفته خودش نیازی به ارائه گواهی صلاحیت سیاسی نداشت. هر چند در آنجا نیز هنرجویان تابع با دانشجویان نوگرا و جسور از همدیگر جدا بودند.این نویسنده در همین زمان با فوتوریست ها آشنا شد و از این سال به شعرسرایی، نگارش داستان و نمایشنامه روی آورد. فوتوریسم نوعی مکتب و نگاه هنری است که از آن به آینده نگر و فرازمان هم تعبیر کرده اند. فوتوریست ها هنرمندانی بودند که در عرصه های مختلف ادبیات و هنرهای تجسمی به خصوص نقاشی اقدام به نوآوری می کردند که سطح آن بسیار فراتر از هنر زمان خود بود و در این زمینه تعاریف تازه ای در شکل دادن به اثر به وجود می آوردند. بر همین اساس مایاکوفسکی نخستین نمایشنامه خود را در سال 1913 نوشت. این نمایشنامه بدون عنوان و تنها با نام نویسنده اثر به اداره سانسور آن زمان ارائه شد و به همین دلیل کارمندان این اداره نام نویسنده را همان نام اثر تلقی کردند و این نمایشنامه با عنوان "تراژدی مایاکوفسکی" در تئاتر لوناپارک مسکو به اجرا درآمد.مایاکوفسکی در سال 1914 برای حضور در جبهه های جنگ جهانی اول اعلام آمادگی کرد، اما چون هیچ کس حاضر به صدور ضمانتنامه سیاسی برای او نبود از شرکت در جنگ منع شد. یک سال بعد با لی وابریک آشنا شد و تا پایان عمر به عنوان زوج هنری به همکاری با وی ادامه داد. این آشنایی موجب گسترش فعالیت های هنری وی شد. در سال 1916 تعدادی شعر درباره جنگ، جهان و انسان سرود که از شهرت قابل توجهی برخوردار شد و شیوه ادبی وی بعدها مورد استفاده بسیاری از هنرمندان قرار گرفت. در 1917 نمایشنامه منظوم "میستری بوف" را به رشته تحریر درآورد. این نمایشنامه که اثری تبلیغی درباره اندیشه های انقلاب روسیه است، نمایشنامه ای قابل توجه با زبان شعر محسوب می شود که به شیوه آریستوفان نگاشته شده است. در این اثر، نویسنده جهان بورژوایی (اشرافیگری) را تحت سلطه و زیر نفوذ طبقه کارگر معرفی و اخلاق بورژوایی را به باد تمسخر می گیرد.پس از استقرار کامل انقلاب روسیه این نویسنده به اسمولنی در پترزبورگ رفت که ستاد مرکزی حزب بلشویک در آن قرار دارد و اقدام به نگارش اشعار و مطالب تبلیغاتی طنز آمیز کرد. از سال 1923 عنوان سردبیری مجله فوتوریستی "لف" ( Lef) را بر عهده گرفت که تا دو سال بعد منتشر شد. در سال 1925 سفری به کشورهای فرانسه، اسپانیا، کوبا، مکزیک و امریکا کرد که حاصل آن کتابی با عنوان "امریکایی که من کشف کردم" است. سال بعد به گردآوری داستان ها، اشعار و نمایشنامه هایی پرداخت که گروههای دوره گرد به اجرای آن می پرداختند. وی بر اساس آنچه جمع آوری کرده و فرهنگ نمایشی حاکم بر فعالان سیرک اقدام به نگارش نمایشنامه ای با عنوان "مسابقات جهانی طبقه کارگر" کرد.مشهورترین اثر مایاکوفسکی نمایشنامه ای با عنوان "ساس" است که در سال 1928 نوشته شد و یک سال بعد میر هولد کارگردان مشهور و صاحب سبک روسی آن را بر صحنه برد. این نمایشنامه داستان زندگی شخصی به نام پری سیب کین است که فردی انگل صفت و دوستدار شهوترانی، تن آسایی و عاشق تفریحات ناسالم، مشروبات الکی و گذران بی سرانجام وقت محسوب می شود. این شخصیت که به طبقه اشراف تعلق دارد به کارت عضویت حزب بسیار افتخار می کند. پس از مدتی سیب کین دچار نوعی بیماری می شود که پزشکان مجبور به انجماد وی می شوند تا در زمان پیشرفت علم بیماری او قابل درمان باشد. وقتی این شخصیت چند سال بعد به دنیا بازمی گردد دنبال خواسته های نامتعارف می رود، اما می فهمد در دنیای جدید رفتن سراغ بسیاری از امور مورد علاقه او مطرود است. نمایشنامه های "حمام" و "مسکو می سوزد" که در سال 1930 به نگارش درآمدند، آخرین آثار این نویسنده به شمار می روند.
گفتوگو با دختر ولادمیر مایاکوفسکی:
دلدادگان مایاکوفسکی
اين مصاحبه از مجلهي the birch انتخاب و ترجمه شده
النا ولادمیرونا مایاکوفسکی، دختر ولادمیر ولادمیرویچ مایاکوفسکی مشهورترین شاعر فوتوریست روسی است. النا مایاکوفسکی در سال 1993 موجودیت خود را فاش کرد. تا آن زمان، زیر اسم حقوقی خود، پاتریشیا تامپسون زندگی میکرد. او پروفسور فلسفه و مدرس دانشگاه لیمان در نیویورک است. وی مولف پانزده کتاب، به علاوهی کتاب "مایاکوفسکی" است که در منهتن منتشر شده؛ داستان النا، مادر و پدرش.ماشا مِتِر.
ماشا متر: النا ولادمیرونا، ممکن است کمی بیشتر دربارهی تاریخچهی خانوادگیتان بگویید؟
النا مایاکوفسکی: پدربزرگ من [پدرشوهر مادرش]، مرد بسیار ثروتمندی در روسیه بود. او و خانوادهش پس از انقلاب ناچار شدند بین ترک کشور یا کشته شدن یکی را انتخاب کنند. مادرم برای خارج شدن از روسیه با مردی انگلیسی ساکن آمریکا ازدواج کرد. مرد انگلیسی عاشق مادرم بود. مادرم، جوان و زیبا، تحصیل کرده و جذاب بود. همهی زنان روسی جذابند. آن وقت شوهر مادرم روسیه را ترک کرد اما دیگر به او اجازهی بازگشت به آمریکا داده نشد. وقتی که من و مادرم در نیس بودیم، حدود سه سال داشتم و این تنها باری بود که مایاکوفسکی را دیدم. او خیلی زود به روسیه بازگشت و طولی نکشید که مرد. مادرم تا زمانی که زنده بود، عاشق مایاکوفسکی بود. این عشق بزرگ زندگی او بود.
ماشا متر: چهطور کتاب مایاکوفسکی را در منهتن تمام کردید؟
النا مایاکوفسکی: مادرم احساس کرده بود که نمیخواهد هرگز از طریق وابستگی و عشقش به پدرم، بهره بردای و سرمایه اندوزی بکند. اما من فکر میکنم که داستان مادرم باید گفته شود. من به زنی در مسکو معرفی شدم که مادر و پدرم را باهم دیده بود و آنها را به یاد میآورد. او گفت: "کنار آنها، حضور سومی بود و آن عشق بود."
ماشا متر: عدهی زیادی در ابتدا نسبت به گفتههای شما مقاومت میکردند. فکر میکنید چرا اینطوری بوده؟
النا مایاکوفسکی: خب، دلدادهی همیشهگی او، لیلی یوریونا بریک، یک جذبهی معنوی برای او خلق کرد و من فکر نمیکنم که مردم آنجوری، او را خیلی خوب درک کنند. من فکر میکنم ظاهرسازی و داستانهای جعلی خیلی وقتها مردم را گمراه میکند. لیلی بریک PR خوبی بود و من فکر میکنم او افسانهی مایاکوفسکی را ترویج کرد و این واقعا راهی نبود که مردم او را بهخوبی بفهمند و فکر میکنم که مادرم او را خیلی خوب میشناخت. بعد از آشناییشان وقتی که در نیویورک بودند، هرروزشان را باهم میگذراندند. آنها رابطهی بسیار معنی داری با یکدیگر داشتند و پدرم وقتی درباری من حرف میزد، بسیار با احتياط میبود. او عکس من را در دفترش داشت و زمانی که مرد، لیلی بریک به دفترش آمد و آن عکس را برداشت. بدبختانه او مثل همسر یک منتقد ادبی عضو آژانس NKVD بود.
ماشا متر: آیا شما احساس میکنید که او مایاکوفسکی را در انحصار داشته؟
النا مایاکوفسکی: فکرمیکنم که او مطمئن از بخشی از اینها منفعت مادی میبرده. منظورم حق امتیاز و دارایی او است که لیلی سریع تر از مادربزرگ و خالههایم تصرف کرد. زندگینامهای از مایاکوفسکی هست با بخشی به نام داچکا که درباری مالیاتهاییست که برسفارشهای لیلی بریک بسته شده. من اینطور فکر میکنم. در روسیه زنی را دیدم که ویراستار آن کتاب بود. او به من گفت که آن قسمت از کتاب برداشته شده. قسمتی که واکنش پدر من نسبت به این که توانایی نگهداری دخترش را نداشته. این لیلی بریک بود که پیش استالین رفته بود و استالین هم اظهار کرده بود که "مایاکوفسکی بزرگ ترین شاعر انقلاب است و بیاحترامی به نام او، توهین به اتحاد شوروی است." و همچین چرندیاتی. من فکر می کنم که مایاکوفسکی کشته شده، چون او یکی از نخستین مخالفین بوده و هنگامی که او از شیفتهگی رژیم بلشویک درآمد، دیگر نمیتوانست اجازهی زندگی کردن داشته باشد. به این خاطر است که من فکرمیکنم اگر تحقیقات معاصر دربارهی مایاکوفسکی انجام گیرد، نتیجهی آن به کلی متفاوت از گذشتهها خواهد بود.
ماشا متر: هرگز لیلی بریک را ملاقات کردهاید؟
النا مایاکوفسکی: خیر. چون اگر او میتوانست موافق مرگ پدرم باشد. با من چهکار میخواست بکند؟ او وقتی که مطلع شد اتفاقاتی ممکن است برای مایاکوفسکی روی بدهد، کشور را ترک کرد. وقتی که مایاکوفسکی کشته شد او در روسیه نبود. پدرم کشته شده، شما میدانید. او مطمئنن مرتکب خودکشی بالای سر زنی نشده، آنچنان که مردم فکر میکنند. اما اینکه او چطور مرده، هنوز مشکوک است. من فکرمیکنم لیلی بریک او را تسلیم دشمن کرد.
ماشا متر: به کسانی که میگویند شما قصد دارید تا چهری خودتان را برجسته کنید چه میگویید؟
النا مایاکوفسکی: میخواهم به آنها بگویم که من کاملا حق تصدی پروفسوری را با نام پروفسور تامپسون دارم. من پانزده کتابم را با همین نام منتشر کردهام. من حتي به مردم چیزی دربارهی فرزند مایاکوفسکی بودن تا سال 1993 نگفتهام. هنگامی که یاد بود سد سالهگی پدرم بود. من برای اثبات حقوقم بدون کمک او [مایاکوفسکی] بسیار موفق بودهام. اگر کسی این را به من بگوید تنها میتواند شاهد خشم من باشد.
ماشا متر: شما تنها یکبار آنهم وقتی که سهساله بودهاید مایاکوفسکی را دیدهاید. پس عشقورزی شما به او چهطوری است؟
النا مایاکوفسکی: او، من است. وقتی که "ابر شلوارپوش" را خواندم، او را کاملا درک کردم. یکبار متنی نوشتم به نام "ژنتیک و تفسیر"، به معنای فهمیدن مایاکوفسکی. چون من بهشکل ژنتیکی [غریزی] به او علاقهمندم. من نوشتههای او را مثل یک غریبه نخواندهام، بلکه آنها را مثل یک محرم خواندهام.
ماشا متر: مایلید خوانندگانتون چهگونه همراهیتان کنند؟
النا مایاکوفسکی: خب، من دوست دارم آنها دختر شاعر را که ذاتن فیلسوف است، درک کنند. کسی که یک چیز مشترک با پدر دارد و آن استعاره است. ما ایدهها و ادراکمان را از طریق استعاره ادامه دادیم. مایاکوفسکی از طریق شعر و من سعی میکنم از طریق فلسفه. بنابراین فکر میکنم خیلی از پدرم متفاوت نیستم. اگر چیزی باشد که من را مثل او کند، این است که من ایمان قویای دارم و سعی میکنم مطابق آنها زندگی کنم. از این که او عمر کوتاهی داشت، و موجب شد تا او را بهتر نشناسم، احساس اندوه بزرگی میکنم. اما شما میدانید، کارهای زیادی را در زندگی ام انجام دادهام که بیشباهت به کارهای او نبوده. اما من هرگز صاحب تاثیر مستقیم او نبودهام. به این خاطر است که به نوشتهام نام "ژنتیک و تفسیر" دادهام. چون فکر میکنم بعضیچیزها آنجا روی کروموزوم ایکس است. یکبار برای مطالعه به" بارنارد" رفتم. هنگامی که "یِوشنکو" آمده بود. پیش او رفتم و گفتم من دختر مایاکوفسکی هستم. او گفت [تقلید صدای روسی] "مدارکت کجاست؟" و من به او گفتم: [ابروهایش را بالا میاندازد] اینها مدارک من هستند.
دلدادگان مایاکوفسکی:
مایاکوفسکی بود که معشوقه هایش را زیبا میکرد
خداوند در این آفرینش هیچ کاره بود
او بود که زیبایی را از آنها میربود
گردباد در این تاراج هیچ کاره بود
نخستین دیدار موثر مایاکوفسکی با خانوادهی بریک در سال 1915 بعد از مراسم خاکسپاری پدر لیلی صورت گرفت. هنگامی که مایاکوفسکی شعر بلند ابر شلوارپوش را در خانهی پدر لیلی خواند و اوسیپ بریک (شوهر لیلی) دیوانهی این شعر شد، و از آن هنگام تا زمان مرگ، مایاکوفسکی با آنها در خانههای مختلف زندهگی کرد. داستان دلدادهگی مایاکوفسکی و لیلی بریک، یکی از نادرترین داستانهای عاشقیست. موافقین و مخالفین بر اینکه مایاکوفسکی تا آخرین روزهای عمر نیز لیلی بریک را عاشقانه دوست میداشت، همعقیدهاند. مایاکوفسکی و لیلی باوجود قهر و آشتیها و معشوقهبازیهایشان، هیچگاه از همدیگر جدا نشدند. شیوهای در رابطه که کمتر کسی آنرا دنبال میکند. آن سه، اوسیپ بریک، لیلی و مایاکوفسکی روزها به دنبال کار خود میرفتند و شبها در یک خانه دور هم جمع میشدند و این شکل زندهگی تا سال 1930 ادامه یافت. اگر کسی بدون داشتن اطلاع کافی از شکل و نوع رابطهی مایاکوفسکی با لیلی بریک این مصاحبه را بخواند بیگمان به این تصور میرسد که لیلی بریک زنی سودجو و خائن است.النا ولادیمیرووا، پروفسور در مطالعات فمینیستی دانشکدهی لیمن است. او حاصل دیدار کوتاه مایاکوفسکی از نیویورک است. مایاکوفسکی در ماه می (اردیبهشت) سال 1925 طی سفری که به پاریس، مکزیک و آمریکا داشت در نیویورک با زنی به نام اِلی جونز، آشنا شد. او تا آخر نوامبر (آبان) در نیویورک ماند و بعد به روسیه بازگشت. نتیجهی این آشنایی کوتاه، دختری بود که در تابستان سال بعد بهدنیا آمد. مرد انگلیسیای که او را شوهر مادرش معرفی میکند جورج جونز است. او بهخاطر ازدواج با دختری روسی، نتوانست دیگر اجازهی ورود به آمریکا را بهدست بیاورد.در جایی از مصاحبه، النا از لیلی بریک شکایت میکند که او همچون همسر یک منتقد، عضو آژانس NKVD است. باید گفت که اوسیپ بریک، شوهر رسمی لیلی، منتقد برجستهی ادبیات روسیه بوده. در جایی دیگر اشاره میکند که لیلی بریک پیش استالین رفته. در حالی که این درست نیست و آنزمان به این راحتی نمیشد استالین را ملاقات کرد. لیلی بریک به استالین نامه نوشت و از اینکه بعد از مرگ مایاکوفسکی به آثار او بیتوجهی میشود و هیچ ناشری کتابهای او را چاپ نمیکند، شکایت میکند. استالین هم به یزوف نامهای مینویسد و در آن از مایاکوفسکی به عنوان ارزشمندترین و بهترین شاعر عصر شوروی نام میبرد.جایی که النا دربارهی اطمینانش به کشتهشدن مایاکوفسکی اشاره میکند، دلایلی که میآورد بیپایه و اساس است. او جلوتر عنوان میکند که لیلی بریک در قتل مایاکوفسکی نقش داشته و او بوده که مایاکوفسکی را به دشمن فروخته.مایاکوفسکی فردی ناشناخته برای دشمن (آنطور که النا اشاره کرده) نبوده. او هرگز عضو هیچ دسته و گروهی، به ویژه حزب کمونیسم نیز نشده؛ نزدیکترین گروهی که میتوان برای دشمنی که النا میگوید، فرض کرد. پس چهگونه کسی میتواند فردی سرشناس را به دشمنی که معلوم نیست کیست، بفروشد. و این دشمن نامعلوم چه دلیلی میتوانسته برای کشتن شاعر داشته باشد؟مایاکوفسکی پیش از مرگ، دوبار –بهخاطر لیلی- دست به خودکشی زده بود وهردوبار هم از اسلحه استفاده کرده بود. روزهای آخر عمر نیز به یاکوبسن گفته بود که در وضع و حالیست که تنها یک عشق بزرگ میتواند او را نجات دهد. من فکر میکنم که علت معشوقهبازی های بسیارش در سالهای آخر عمر، هماین بوده. او در جستوجوی دلیلی برای زندهگی میگشته (و نمییافته).در حالی که خودکشی مایاکوفسکی دلایل بسیاری داشته؛ انقلاب روسیه و رژیم بلشویک که او آنهمه به آن امید بسته بود، دوران سرد و زوالش را طی میکرد و از اجرای آنهمه برنامههای بزرگ خبری نبود. دیگری تب فوتوریسم که مایاکوفسکی هنرمند شمارهی یک آن بود، چندسالی میشد که خوابیده بود. برخوردهای نامناسب با نمایشنامهی حمام سونا، تحریم نمایشگاه بیستسال کار. ماجرای تاتیانا و ناکامیابیش از معشوقهها. اوضاع روحی مناسبی را برای شاعر حساس نساخته بود.النا جایی میگوید که آن طور که مردم فکر میکنند مایاکوفسکی بالای سرزنی خودکشی نکرده. این زن که النا از او یاد میکند به احتمال زیاد باید ورونیکا پولونسکایا باشد. آخرین کسی که او را زنده دید و البته هنگام شلیک گلوله بالای سر مایاکوفسکی نبوده، بلکه دقایقی پس از اینکه ورونیکا، اتاق مایاکوفسکی را در پاساژ لوبیانکا ترک میکند دست به این کار میزند و ورونیکا پس از شنیدن صدای گلوله به همراه همسایهها وراد اتاق میشود. ورونیکا پولونسکایا که از ماه می 1929 تا زمان مرگ مایاکوفسکی در آوریل 1930 با مایاکوفسکی رابطه داشت، خاطراتش را در کتابی با نام من عاشق مایاکوفسکی بودم (که علی شفیعی آنرا به فارسی برگردانده) هشت سال پس از مرگ مایاکوفسکی به چاپ رساند. (که من بسیار علاقهمندم روزی این کتاب را کالبدشکافی کنم). او در این کتاب به صراحت بیان کرده که مایاکوفسکی عاشق او بوده و او نیز چنین. ورونیکا نیز مانند الی جونز زمانی که همسر داشت با مایاکوفسکی بود و در هماین مدت کوتاه رابطهشان دوبار از او سقط جنین کرد. قطعن هیچکدام از معشوقههای مایاکوفسکی برای او جای لیلی بریک را نمیگرفتند. خود ورونیکا نیز اینرا در کتابش بیان کرده: متوجه شدم که لیلی بریک به مسائل عاشقی مایاکوفسکی نه تنها بیاعتناست، بلکه او را تشویق هم میکند. اما اگر کسی قصد داشت روی مردش تاثیر عمیق بگذارد برایش غیر قابل قبول بود. او میخواست برای همیشه تنها فرد متعلق به ولادیمیر ولادیمیرویچ باشد، موجودی یگانه و بینظیر برای مایاکوفسکی. در بین معشوقههای مایاکوفسکی، تاتیانا آلکسیونا (که خوشبختانه کتابی دربارهی ماجرایش با مایاکوفسکی چاپ نکرده) مهمترینشان وده. مایاکوفسکی همان شبی که از سفر نیزا که برای دیدار مجدد الی جونز و دخترش رفته بود، بازگشت با دختر جوان روسی که در پاریس ساکن بود، آشنا شد. رابطهی آندو بهسرعت چنان عمیق شد که مایاکوفسکی تصمیم گرفت با او ازدواج کند. لیلی بریک شدیدن مخالف این ازدواج بود. برای او چنین اتفاقی غیرممکن میبود. اما زمانی که مایاکوفسکی برای انجام تصمیمش قصد رفتن به پاریس را داشت، به او اجازهی خروج از کشور داده نشد. بنگت یانگفلت که کتابی دربارهی رابطهی لیلی و مایاکوفسکی به چاپ رسانده این احتمال را که خانوادهی بریک با نفوذشان مانع از ویزا گرفتن مایاکوفسکی و درنتیجه ازدواجش شدهاند را مطرح کرده.النا جایی دربارهی اطمینان از این که لیلی بریک از سود حق امتیاز آثار مایاکوفسکی استفاده میکرده و قبل از اینکه مادربزرگ و خالههایش آنرا تصرف کند، حق امتیاز را بهدست آورده صحبت میکند. مایاکوفسکی پیش از خودکشی، نامهای با نام نامهی خداحافظی که بهروشنی یک وصیتنامه بود، نوشت و درآن نامه حق امتیاز آثارش را و هماینطور دستنوشتههای نخستینش را به خانوادهی بریک بخشید.تقریبا هر زنی که برای مدت کوتاهی با مایاکوفسکی رابطه داشته همهجا اعلام کرده که عاشق مایاکوفسکی بوده و بیشتر از آن مایاکوفسکی عاشق او بوده است. راههای زیادی برای جاودانهشدن وجود دارد که رابطه با مردی بزرگ و نامدار یکی از آنهاست و هنگامی این رابطه ارزشمند خواهد بود که آن مرد بزرگ و نامدار دلبسته و وابستهی آنها بوده باشد.
واسيلي كامنسكي و شرح حال زندگيش با ماياكوفسكي:
منبع: واسيلی کامنسکی، زندگی من با ماياکوفسکی
توضیحات بینامتنی : مدیا کاشیگر، مقدمهی کتاب ابر شلوارپوش
با تشكر از: يك پنجره
ابر شلوارپوش
[با ماياکوفسکی و بورليک] رفتيم طرف دريا. ماياکوفسکی چشم از دوردست برنمیداشت و خط افق را میکاويد. مردم در گرداگردمان، در زير آفتاب [اودسا] مشغول گردش بودند. يکدفعه، چشمم افتاد به دختر بسيار جذابی: قدبلند، خوشاندام، چشمهای زيبای پربرق ... خلاصه خوشگل، بهتمام معنا خوشگل ... [به مايا کوفسکی] گفتم: «ولوديا، عجب تيکّهای!» ماياکوفسکی برگشت و دختر را با دقت برانداز کرد و يکهو بیقرار شد: «شما دو تا بهتره همینجا بمونيد تا من برگردم ... يعنی منظورم اينه که شماها بهتره بريد مهمانسرا ... يعنی هر کاری دلتون خواست بکنين، اما من يک کار خيلی مهمی برام پيشاومده و بايد ... منظورم اينه که قرارمون باشه مهمانسرا درست سر ساعت ... يعنی درست نمیدونم چه ساعتی، اما قرارمون باشه مهمانسرا ... من کار دارم ... » وقتی ماياکوفسکی بالاخره برگشت مهمانسرا، فوقالعاده هيجانزده بود، لبخند میزد و حواسش پاک پرت بود و اصلاً به ماياکوفسکی هميشگی شبيه نبود.
از پیشگامان جنبش فوتوريسم روس ـ مکتبی که میخواست با ساختن واژههای نو و بهرهگيری از جادوی آواها، در زبان شعر انقلاب کند ـ دو تن عشقی را شاهد بودند که شعر ابر شلوارپوش از آن جان گرفت: داويد بورليک، شاعر، نقاش و فردی که به اعتراف ماياکوفسکی فوتوريسم روس با او زاده شد و واسيلی کامنسکی، شاعر و فوتوريست مادرزاد.ولاديمير مایاکوفسکی، شعر ابر شلوارپوش را پس از شکست عشقش به ماريا آلکساندروونا دنيسووا، دختر جوانی از اهالی اودسا سرود. سرودن شعر در قطاری که وی را همراه با بورليک و کامنسکی از نيکولايف به کيشنف میبرد، در ژانویهی ۱۹۱۴ آغاز شد و هجده ماه به درازا کشيد.در ۱۹۱۳ماياکوفسکی بیانیهی «سیلی برگوش عامه» را نشر میدهد، با بقیهی شاعران درگیر میشود، جنجال میآفريند، نامش بر سر زبانها میافتد و شاعران رسمی او را به دریافت لقب «مادر سگ» مفتخر میسازند. سرانجام از مدرسهی هنرهای زیبای مسکو اخراج میشود تا همراه با بورلیک در سفری به سر تا سر روسیه، با شب شعر و سخنرانی، فوتوریسم را معرفی کند.در ژانویهی ۱۹۱۴ ماياکوفسکی، بورلیک و کامنسکی به اودسا میرسند. قرار بر آن بوده است که در ۱۶ و ۱۹ ژانويه شب شعر داشته باشند و بعد به کيشنیف بروند، چون شب شعر ديگری در آنجا، برای ۲۱ ژانويه پيشبينی شده بود.و اما در اودسا ماياکوفسکی عاشق میشود، عاشق ماريا دنيسووا. از اين عشق سرانجام، پس از هجده ماه درد و زایمانی سخت، ابر شلوارپوش بهدنیا میآيد. کل ماجرای عشق، ولی يک هفته بیشتر طول نمیکشد، از ۱۴ تا ۲۱ ٰژانویه
[روز بعد] ناهار را در خانهی ماریا دنیسووا که با خواهر و شوهر خواهرش زندگی میکرد، بودیم و برنامهی ناهار فوری به جشنوارهی شعر بدل شد و تقریباً همهی وقتمان به شعرخوانی و بحثهای پرطمطراق دربارهی شعر گذشت. ولوديا روی دور بود و دائم خوشمزگی میکرد و حرف میزد. میخواست دل همهی حاضران و بیشتر از همه دل ماريا دنيسووا را ببرد [...] تا ساعتها پس از برگشتن به مهمانسرا، همه هنوز بیقرار بوديم [...] ولوديا عصبی بود و مدام در اتاق قدم میزد و نمیدانست با هجوم این عشق چه کند. پیوسته در حرکت بود و با خود تکرار میکرد: «چه کنم؟ نامه بنویسم؟ احمقانه نیست؟ یکدفعه همه چیز را بهش بگم؟ حتما میترسه ... »
اولین شب شعر فوتوریستها در ۱۶ ژانویه برگزار میشود و ماریا دنیسووا به شنیدن شعر شاعران میآيد. ۱۹ ژانويه شب شعر دوم برگزار میشود. بناست فوتوریستها در ۲۱ ژانویه در کیشینف باشند اما مایاکوفسکی عاشق است و ساعت حرکت را دم به دم عقب میاندازد:
دلمان میخواست کمکش کنیم اما نمیتوانستیم. ولودیا در عشق و عاشقی هم مثل بقیهی چیزها عجول بود. [...] کاش ولودیا را میدیدید! نه خودش خواب و خوراک داشت و نه میگذاشت ما بخوابیم. بورلیک برگشت و با صراحت به وی گفت: «ولادیمیر ولادیمیچ، همهی اين دردهات بیهوده است. بیدلیل خودت رو آزار میدی! حرفم رو باور کن. تجربه نشون داده هیچوقت عشق اول نتیجهی خوبی نداره. این رو همه میدونن ... » اما مایاکوفسکی خشمگین شد و پاسخ داد: « شاید برای دیگران اینطور باشه ولی برای من فرق میکنه!» روز بعد، سر صبحانه، مایاکوفسکی تنها بود و هیچ نمیگفت ...
احتمالاً ـ همانطور که از متن ابر شلوارپوش آشکار است ـ ماریا روز آخر به مهمانسرای آن سه آمد. مایاکوفسکی وقتی با او تنها شد، اول طرحی از چهرهی او کشید و بعد پاسخ ماریا را به عشقش جویا شد. پاسخ ماریا هم همچنان که میدانیم، منفی بود:
ظهر که دوباره او را دیدیم، با صدایی خفه که به زحمت از گلویش بیرون میآمد، گفت: «بریم.» [...] در اتاقک یک واگن تختدار، از نیکولایف به کیشینف میرفتیم و بحث میکردیم. میخواستیم ولودیا را سر شوق بیاوریم، اما ولودیا با نگاهی گم، به منظرهی گذرای بیرون خیره بود و زیر لب شعر معروف سوریانین را میخواند: «در کنار دریا بود ... » آن را میخواند و باز میخواند، با آهنگهای مختلف و بعد یکدفعه، در حالی که لبخند تلخ و عجیبی بر لبانش نشسته بود، گفت: «دراودسا بود، اودسا ... »
و اینگونه بود که ابر شلوارپوش زاده شد و البته یكسال و نیم طول کوشید تا مایاکوفسکی، چکامهی بلند ابر شلوارپوش را کامل کند و فریاد عشقی که در وجودش سر بلند کرده بود، در ابر بريزد و شعری را بسراید که عشق شکستخوردهی او را به آرزوی فنای جهان خودکامگی پیوند زند.منظومهی بلند ابر شلوارپوش اینگونه آغاز میشود:
شلوار پوش
فکرتان خواب میبیند
بر بستر مغزهای وارفته
خوابش
نوکران پروار را ماند
بر بستر آلودهباید برانگیزم جامهی خونین دلم را
باید بخندم به این زخمها
باید عنق و وقیح
ریشخند کنم
باید آنقدر بخندم
تا دلم آرام گیرد[...]ای شما
ظریفترین ظریفها
که عشق را با کمانچه میخواهید
ای شما
خشنترین خشنها
که عشق را با طبل و تپانچه می خواهید
سوگند
حتی يک نفرتان
نمیتواند
پوستش را
چون من
شیار اندازد
تا نماند بر آن
جز
رد در رد لب و لبگوش کنید
در آنجا
در تالارزنی هست
که از انجمن فرشتههای آسمان دست مزد میگيرد
لباس تنش نازک است و برازنده
میبینیدش
که ورق میزند لبهایش را
انگار که کدبانویی کتاب آشپزی رااگر بخواهید
تن هار میکنم
همانند آسمان
رنگ در رنگاگر میخواهید
حتی از نرم نرمتر میشوم
مرد
نه
ابری شلوارپوش میشومو سپس در چهار بخش بلند دیگر، ادامه مییابد. قسمتی دیگر از بخش اول این منظومهی بلند را در ادامه، همينجا میتوانید بخوانید. برای خواندن نسخهی کامل شعر، میتوانید به کتاب ابر شلوارپوش، ترجمهی مدیا کاشیگر، نشر مینا، رجوع کنید. کتابی که علاوه بر منظومهی ابر شلوارپوش، شامل دو شعر بلند دیگر از مایاکوفسکی نیز هست: «نیلبک مهرههای پشت» و «سالگشت»:تب نوبه میافتدشعر میبافددر فکری ...در اودسا بوداودساماریا میگوید:تا ساعت چهارهشت
نه
دهمیرسد دهشت شب
تنها میگذارد پنجره را
شب
شب سیاه
شب سرد زمستان[...] میآیی
عنقتر از عنق
میگزی پوست گوزن دستکشت را
میگویی:
راستی خبر داری؟
دارم شوهر میکنمبکن!
به درک!
خیال میکنی از پا در میآیم؟
چه باک!
ببین
آرامم
آرامتر از نبض يک مرده[...]از نو عاشق
باز روشن خواهم کرد
خم ابرو
به آتش
باز خواهم چرخاند
خم ابروی به آتش روشنم را
در قمارخانهها
آوارههای بیخانه راخانه
خانههای سوخته استیازیام میدهی؟
جنونت
یاقوت است
عقل یاقوتت
اما
نمیارزد به پشیزگدایان
يادت رفته؟[...]الو!
مامان؟
مامان!
پسرت مریض شده
پسرت
بهترین مریضی دنیا را گرفته
مامان!
قلب پسرت گر گرفته
مامان
به خواهرها بگو
به لودا
به اولگا
بگوپسرت
برادرشان
در به در شدههر کلامی میجهد بیرون
از دهان سوختهاش
رانده است و مطرود
حتی هر شوخیاش
مطرود است و راندهدهان سوختهی پسرت
روسپیخانهی آتش گرفتهای است
قی میکند
روسپیان برهنهاش رامردم بو میکشندبوبوی سوختگی استآتشنشانی کمک!
اما
آتشنشانها
درنگ!
ترا به چکمههايتان
ترا به برق کلاهتان
قلب مشتعلم را
با ملايمت خاموش کنید ...
آثار ترجمه شده در ایران:
ابر شلوار پوش – ترجمه مدیا کاشیگر-نشر مینا
خودم زندگی و کار- ترجمه مدیا کاشیگر- نشر مینا
شعر چگونه ساخته می شود – ترجمه اسماعیل عباسی-جلیل روشندل-انتشارات بابک
آمریکایی که من کشف کردم – ترجمه وازریک در ساهاکیان –نشرنقره
ساس – ترجمه ع. نوریان – نشر مینا
حمام-ترجمه ع.نوریان –نشر مینا
درباره مایاکوفسکی:
مایاکوفسکی شاعر- الزا تریوله –ترجمه ع. نوریان –نشر مینا
من عاشق مایاکوفسکی بودم – ورونیکا پولونسکایا – نشر قصه